✒️ امید غیاثی, دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه تهران
آقای محسن الویری در یادداشت ارسالی به مجله مردمنامه، که با نسخهای از برنامه جدید درسی رشته تاریخ در مقطع کارشناسی، همراه بود، ضمن دعوت از دغدغهمندان رشته تاریخ به نقد برنامه، به یادداشت پیشین نگارنده نیز اشاره کردهاند که در کارگروه مورد توجه قرار گرفته است. ضمن تشکر از استقبال کارگروه به انتشار نقدهای اهل تاریخ، نکتهای دیگر را در ادامه یادداشت پیشین خود بسط میدهم.
در یادداشت پیشین،که نگارنده براساس همین نسخه ارسال شده آقای الویری نگاشته بود، (نسخهای ممهور به مهر وزارت عتف که یکی از دوستان دانشجو ارسال کرده بود)، بیشتر به واحدهای درسی پرداخته بودم. در این یادداشت، به بحث یکی از هدفهای مهم برنامه، یعنی افزایش حس تعلق به هویت بومی اشاره میکنم که به زعم نگارنده به عنوان یک تاریخپژوه، با برنامه درسی ارائه شده و با پیشفرض مدنظر قرار گرفته در برنامه همسو نیست.
در یادداشت پیشین اشاره کرده بودم که مباحث مرتبط با هویت در واحدهای درسی تجلی نیافته است. (عدم طراحی درسهایی با محوریت هویت، تاریخ مردم، دخیل نکردن نقش زنان در تاریخ و...). نکتهی بنیادی مهمی که به زعم نگارنده، ارتقای حس تعلق به فرهنگ خودی را سست میکند، پیشفرضی است که در ابتدای برنامه مذکور، درباب اسلامیسازی دانشگاه مطرح شده است و در یادداشت منتشرشده آقای میرمحمدصادق در وبگاه مردمنامه نیز به آن پرداخته شده است.
در متن برنامه توضیح داده شده است که گنجاندن درسهایی با محوریت تاریخ اسلام به معنای اسلامیسازی نیست و چنین برداشتی از «تاریخ اسلامی» یک تقلیل مفهومی است. در ادامه برای توضیح بیشتر درباره منظور از این اسلامی کردن رشته تاریخ، به مقالهای از آقای الویری استناد شده است،که نقد نگارنده بر پایه آن مقاله ادامه مییابد.
نویسنده مقاله ذکرشده، ضمن اشاره به اینکه مبحث اسلامی کردن علوم جدید نیست، توضیح میدهد که هدف اصلی طراحان تحول علوم انسانی، چهار وجه اسلامی شدن، بومی شدن، غنی شدن و روزآمد شدن است. نویسنده با توجه کردن به قید اسلامیت در رشتههای علمی به طور اعم و آنگاه تاریخ به صورت اخص، بنا دارد الگویی به دست دهد که به زعم وی «تاریخ اسلامی» را ممکن میسازد.
محسن الویری نقطه عزیمت این امکان را «کارکرد علم» میداند. به نظر وی، این کارکرد در جوامع مختلف متفاوت است و در یک جامعه دینی، کارکرد هر دانشی، از جمله تاریخ، برآورده کردن نیاز جامعه دینی است. پرسش نخستی که در اینجا پیش میآید، این است که اساسا این کارکرد را چه کسی تشخیص میدهد؟ و یا این پرسش که نیازهای یک جامعه را چه کسی تعریف میکند؟
به عبارت دیگر، استدلال نویسنده مقاله این مشکل را دارد که می خواهد پیشفرضی از منظر کارکردی برای تعریف اسلامی کردن در نظر بگیرد، که خود مفهوم دانش را تحت تاثیر قرار میدهد. این پرسشها را دقیقتر کرده و پرسشی دیگر پیش میکشیم.
اگر امکان علم «تاریخ اسلامی» را در نظر بگیریم، متعلق معرفت (ابژه) این علم چیست؟ این قید اسلامیت چگونه در ابژه علم تاریخ دخیل میشود؟!! در متن مقاله اشاره شده است که افزودن صفت اسلامی به هیچ وجه نباید علمی بودن دانش تاریخ را تحتالشعاع قرار دهد. اگر بر همین جمله تکیه کنیم، یعنی دانش تاریخ، متعلق معرفتی دارد که نمیتوان قیدی به آن وارد کرد. اسلامی بودن، بومی بودن و...نمیتواند این ابژه را تغییر دهد، زیرا دیگر دانش نخواهد بود و به رویکردهای دیگری چون کلام نزدیک می شود.
اینکه تاریخ ایران و اسلام را به قصد شناخت و فهم، موضوع خود قرار دهیم، نمیتواند با کارکرد خاصی حد بخورد. بنابراین هرچند که نویسنده این مقاله که مورد استناد نویسندگان برنامه درسی قرار گرفته است، از سویی به عدم امکان تاریخ اسلامی اذعان میکند، اما از سوی دیگر این عدم امکان را نمیپذیرد.
در پایان مقاله یادشده، نویسنده در دنباله این نکته که صفت اسلامی نباید دانش تاریخ را تحت الشعاع قرار دهد، تلاش میکند تفاوتی بین جامعه دینی و غیردینی را در امکان تاریخ اسلامی مدنظر خود نشان دهد. وی مینویسد که دانش تاریخ در جامعه اسلامی، محاط به ارزشها و جهتگیریهای یک جامعه اسلامی است.
این جمله، توضیح قبلی نویسنده درباره تحتالشعاع قرار ندادن دانش تاریخ توسط قید اسلامیت را نقض میکند. براین اساس، گویی ارزشهایی ثابت، ازلی، ابدی و فراتاریخی وجود دارد که دانش تاریخ، نباید از حیطه آن خارج شود. اینجا پرسش مهم این است که این ارزشها کدامند؟
نسلهای جدید در کشور ما، در برابر ارزشهای جهانشمول و فراگیر تمدن غرب که، چه بخواهیم و چه نخواهیم، جوامعی چون ما را احاطه کرده است، با این دیدگاهی که تاریخ را نه یک دانش، بلکه به رویکردی سنتی مانند کلام بدل میکند، چه چیزی در چنته خواهند داشت؟ آیا اساسا در این مواجهه، ارزشی باقی میماند؟
به نظر نگارنده، برخلاف دیدگاه نویسنده مقاله یادشده و پیشفرضی که در اسلامی کردن دانش تاریخ در برنامه درسی مدنظر قرار دادهاند، محاط کردن دانش تاریخ (به مثابه یک منبع معرفتی مهم) به ارزشهایی که خود تاریخی نیستند، آن ارزشهای زایای سنت بومی را که هنوز میتواند در جامعه کارکرد داشته باشد، به محاق میبرد.
دانش تاریخ میتواند ارزشهایی که در فرهنگ بومی ما کارکرد داشته را به مسئله علمی بدل کرده و نشان دهد در جهان جدید چقدر میتوانیم با آن ارزشها جهان پیرامون را فهم کرده، جهانبینیهای دیگر را شناخته، سپس آنها و یا خودمان را نقدکرده، افقی نو و گشوده طرح افکنیم.
مسیری پدیدارشناختی که میتواند ما را درگیر تمدن جهانی کند، و نه برخلاف تقلیل تاریخ به علم سنتی کلام، که پدیدار تاریخی را منحرف کرده و در نهایت نه ارزشهای بومی، که ارزشهای ایدئولوژیک به جا میگذارد. ارزشهایی که نمیتواند در جهان کنونی پایدار بماند.
یکی از مهمترین ارزشها بحث هویت است که جز اهداف برنامه بیان شده است. آیا با رویکرد کلامی مدنظر در برنامه، در بلندمدت، حس تعلق به سنتهای بومی در نسلهای جدید افزایش مییابد؟ وقتی به سوی تاریخ گشوده نیستیم، و گمان میکنیم ارزشهای یک جامعه اموری ثابتاند و ورای تاریخ ایستادهاند، گویی هیچ چیزی موجودیتشان را تهدید نمیکند، عملا خود را از سلاحی مانند دانش تاریخ در جهانی که بر پایه جدال ارزشها پیش میرود، محروم کردهایم.
بنابراین نگارنده معتقد است این اسلامی کردن دانش تاریخ نه ممکن است و نه مطلوب. ممکن نیست، زیرا نمیتواند متعلق معرفت علم تاریخ را عوض کند. مطلوب هم نیست، زیرا از آنجایی که نمیتواند موضوع دانش را تغییر دهد، با وارد کردن قید در کارکردها و تلاش برای محاط کردن دستاوردهای دانش تاریخ، این دانش را به رویکردی کلامی تقلیل میدهد
. رویکرد کلامی اگر میتوانست ارزشها را حفظ کند، که منطقا نیازی به تاسیس دانشگاه در جهان جدید نمییافتیم. با دانش و علم تاریخ است که میتوان از آن ارزشهای بومی که هنوز میتوانند کارکرد داشته باشند، دفاع کرد. افزایش حس تعلق هویتی به مواریث و داشتههای فرهنگ خودی در جهان آینده، از مجرای خود تاریخ به مثابه دانش امکان پذیر خواهد بود.