✒️ فریما دستیار [1]
پیوند میان تاریخ و رمانتیسم، بهویژه در آثار مربوط به قرن نوزدهم و بازنمایی «دنیای دیروز»، نشانگر نوعی بازنگری احساسی و زیباییشناختی نسبت به گذشته است. رمانتیسم بهعنوان یک جنبش فکری، هنری و ادبی که از اواخر قرن هجدهم شکل گرفت و تأثیر عمیقی بر نگاه انسان مدرن به تاریخ گذاشت.
این جریان با تأکید بر احساس، تخیل، طبیعت و فردیت، تاریخ را از قالب سرد و عقلگرایانهی روشنگری بیرون آورد و آن را به عرصهای برای تجربهی زیسته، خاطرهی جمعی و اسطورهسازی بدل کرد. رمانتیسم با بازگشت به گذشتههای قهرمانانه، ملی و پیشاصنعتی، نهتنها روایتهای تاریخی را احساسیتر و شخصیتر کرد، بلکه نقش مهمی در شکلگیری هویتهای ملی، جنبشهای استقلالطلبانه و نوستالژی فرهنگی ایفا نمود. در نتیجه، تاریخ در نگاه رمانتیک، نه فقط بازتاب واقعیتهای گذشته، بلکه بازنمایی آرمانهایی است که از دل فقدان و دلتنگی زاده میشوند.
رومانتیسم و نمادگرایی
پیدایش رومانتیسم یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ به شمار میآید. برخلاف بسیاری از رویدادهای مهم تاریخی، رومانتیسم نه به مثابه رویداد تاریخی، نبردی سرنوشتساز یا یک تکنولوژی پیشرفته، بلکه به معنای یک ذهنیت جدید، تاریخ را به دوران قبل و بعد از خود تقسیم نمود. رومانتیسم در واوسط قرن هجدهم و در اروپای غربی پدید آمد و برای نخستین بار در آثار هنرمندان، نویسندگان-بویژه شاعران- و در نهایت پژوهشگران فلسفه، دیده شد.
از سال 1750م. تا 1900م. مکتب رومانتیکگرایی تمام جهان را در نوردید و نگاه میلیونها انسان را به طبیعت، کودکان، عشق، روابط جنسی، کار و ثروت را تغییر داد. امروزه تمام انسانها، کم و بیش در برخی از جنبههای فکری یا احساسی خود، تحت تأثیر این مکتب هستند. [2]
بهترین نوع شناخت رومانتیسم این است که آن را واکنشی در مقابل تولد دنیای مدرن و برخی از مفاهیم کلیدی آن همچون صنعتیشدن، گسترش شهرنشینی، سکولاریزم و مصرفگرایی دانست. تاریخ رومانتیسم، درست مانند سایر مکتبهای مهم تاریخی، نقاط طلایی دارد که در این یادداشت برآنیم، مروری کوتاه بر مهمترین رویدادهای آن داشته باشیم.
یکی از این نقاط طلایی در می 1962م. در پاریس رقم خورد. ژان ژاک روسو در این سال، کتابی در باب تعلیم و تربیت کودکان نوشت که آن را «امیل» یا « آموزش» نهاد. محتوای کتاب، زخمزبانی تند علیه دنیای ظالمانه بزرگسالان و ستایش بیگناهی و پاکی درونی کودکان و خردسالان بود. در این برهه زمانی، دنیای اطراف روسو تحت تأثیر انقلاب صنعتی، از لحاظ منطقی، علمی و تکنولوژیکی متحول شد و روسو در برابر جهانی عقیم و بوروکراتیک قرار گرفت. بدین ترتیب، واکنش دفاعی خود را در قالب رومانتیسم مطرح کرد و در مقابل این جهان بزرگسالانه، بر کودکی نمادین تأکید ورزید.[3]کودک در اندیشه روسو، شورشی اصیل است که امور خالص، دستکاری نشده و خارج از نظم و انضباظ دستوری را نمایندگی میکند و تخم خلاقیت و نبوغ است.
بدین ترتیب، روسو یک لحظه تاریخی را رقم زد؛ زیرا برای اولینبار در تاریخ مغرب زمین، فریبندگی و جذابیت بهجای اینکه در بزرگسالی و منطق و انضباط ناشی از آن به تصویر کشیده شود، در رهایی از سنتها، همراهی با طبیعت، بیگناهی و شیرینی کودکی جلوهگر میشد.
قدم بعدی در آگوست 1770م. توسط یک شاعر 17 ساله انگلیسی به نام توماس چاترتون[4] رقم خورد. چاترتون زمانیکه از انتشار اشعارش ناامید شد، با سم آرسنیک به زندگی خود پایان داد.والدین او که به طبقه مرفهی از جامعه انگلستان تعلق داشتند به او تأکید کرده بودند که لازم است، سرودن شعر را رها کرده و به شغل وکالت روی بیاورد.
مرگ این شاعر جوان، به سرعت الهامبخش طیف گستردهای از مردم شد که فرقهای برای ستایش از او تشکیل دادند. چاترتون سمبل شهیدی بیگناه به خود گرفت که کمی بعد، به یکی از مهمترین نمادهای رومانتیسم در سده هجدهم تبدیل شد.ایدۀ هنرمندی زیبا و حساس که در برابر ارزشهای بیرحمانه و حریص دنیاطلبان قربانی، گشته بود.[5]
بدینترتیب، نام چاترتون در کنار قهرمانان نمادین مکتب رومانتیسم از جمله بایرون، کیث و ونگوگ قرار گرفت. رومانتیسم در این نقطه، برخی از مفاهیم بنیادین خود را از مسیحیت وام گرفت. قهرمان بیگناه و قربانیشده مکتب رومانتیسم جلوهای از پیامبر این دین، یعنی عیسای ناصری بود. مردی شریف که قربانی دنیای بیرحم اطراف خود شد، درحالیکه تنها تعداد کمی از اطرافیانش به حقانیت او پی برده بودند. [6]
رومانتیسم در داستان
در سال 1774م. گوته نویسنده مشهور آلمانی در لایپزیگ، یکی از اساسیترین داستانهای عاشقانه مکتب رومانتیک به نام « رنجهای ورتر جوان» را منتشر کرد. این کتاب داستان عشق پرشور شاعری جوان به نام ورتر و زنی زیبا و باهوش به نام شارلوت را روایت میکند.
از آنجاییکه شارلوت در عقد ازدواج با شخص دیگری به سر میبرد، وصل برای این زوج ناممکن مینماید. از طرقی دیگر، ورتر درست مانند چاترتون برای پیدا کردن شغلی آبرومند و تشکیل خانواده تحت فشار قرار گرفته است تا بدین ترتیب، در جامعه بورژازی و طبقه اشرافیت آلمان جایگاهی دست و پا کند. در نهایت، ورتر دیگر نمیتواند این شرایط را تحمل کند و تصمیم به خودکشی میگیرد.[7]
نقش گوته در این بخش از داستان بسیار حائز اهمیت است. او که به عنوان یکی از پدران مکتب رومانتیک شناخته میشود، به جای سرزنش و یا محکوم کردن ورتر، تصمیم میگیرد موج عظیمی از همدردی و همزادپنداری را به سمت شخصیت ورتر روانه سازد. او خواننده را به جانبداری از ورتر هدایت میکند تا بتواند قدم به قدم آن را در این ماجراجویی همراهی کند.
این کتاب، به یکی از مشهورترین و پرفروشترین رمانهای زمانه خود تبدیل گشت و سه میلیون نسخه از آن در سرتاسر فرانسه و جهان به فروش رسید. ناپلئون بناپارت نیز در همان سالها، این کتاب را بزرگترین اثر تاریخ ادبیات غرب دانست و بدین ترتیب، ایده عشق را در نظر هزاران انسان به چالش کشید و تغییر داد.[8]
تا پیش از این، عشق در اروپای غربی، - با نادیده گرفتن برخی استثنائات- با مفاهیم منطقی و در نظرگرفتن ملزوماتی از جمله تناسب طبقاتی، اصل و نسب و مادیات شکل میگرفت. این در حالی بود که برای یک شخص رومانتیک، تنها چیزی که اهمیت داشت «پیروی از احساسات بود.» بدین ترتیب، مفاهیم رومانتیسم همچنان بر حول یک محور مشخص میگشت. عشق پاک، رها و غیرمنطقی که واکنشی در برابر دنیای صنعتی، مادیگرا و منطقی بود.
رومانتیسم در نقاشی
گام بعدی در سال 1798م. و اینبار در جنوب غربی اروپا یعنی اسپانیا برداشته شد. هنرمند اسپانیایی فرانسیسکو گویا در این سال یکی از درخشانترین آثار خود را با عنوان «خواب عقل، هیولاها را بیدار میسازد»[9] به اتمام رساند. این نقاشی بر یکی از اساسیترین مفاهیم رومانتیسم تأکید میکند و آن نقل عقل در بیداری خصلتهای تاریک و منفی وجود آدمی است. بنابراین، منطقی که عاری از احساسات عمل کند، قدرتی ویرانگر را بیدار خواهد کرد که سلامت روان بشر را با خطرات قابلتوجهی مواجه میسازد.
در این اثر، گویا تصویری از خود را نشان میدهد که سر بر روی میزی گذاشته و در خوابی سنگین فرو رفته است؛ در اطراف او هیولاهایی چون جغد، خفاش و دیگر موجودات وهمانگیز در پرواز و حرکتاند. این موجودات، نماد ترسها، خرافات، و تاریکیهای روانی و اجتماعیاند که به هنگام خاموشی عقل بیدار میشوند. این تصویر بهروشنی یکی از مهمترین مفاهیم مکتب رومانتیسم را بازتاب میدهد: تأکید بر نیروی تخیل، احساسات، و دنیای درونی انسان در برابر خردگرایی خشک و نظم تحمیلی عصر روشنگری. گویا، که در دوره گذار از روشنگری به رمانتیسم میزیست، در این اثر هم نقدی بر بیعملی عقل در برابر پلیدیها و هم هشدار نسبت به پیامدهای نادیده گرفتن وجوه تاریک بشر ارائه میدهد.
رومانتیسم و ستایش طبیعت
رخداد تأثیرگذار بعدی در تاریخ رومانتیسم در سال 1799 و در انگلستان به وقوع پیوست. شاعری جوان به نام ویلیام وردزورث[10] و خواهرش دوروتی به مکانی نقل مکان کردند که امروزه مشهورترین اقامتگاه تاریخ ادبیات انگلیس به شمار میآید و به «کلبه کبوتر» مشهور است. این خانه در کنار دریاچه گراسمر واقع شده است. آنها حدود 9 سال آینده را در این مکان سپری کردند و وردزورث در این مدت، مجموعهای از مهمترین اشعارش را سرود.
آثاری که وردزورث از خود به جا نهاد، در زمره بهترین شاهکارهای ادبیات انگلیسی قرار دارند. اشعار او متمرکز بر خطرات دنیای مدرن است. پیشرفت روز افزودن دنیای مدرن و صنعتیشدن، دنیای طبیعت را تهدید کرده بود و این مسئله شاعر جوان انگلیسی را بهشدت آزار میداد. او برای بیان احساسات در آثار خود از عناصر طبیعت مانند گلها، درختان، پروانهها، رودخانهها و آنچه میتوانست در اطراف دریاچه نزدیک به محل زندگی خود میدید استفاده میکرد و این مسئله بسیار مورد توجه نسل جوان قرار گرفت. توصیفات پرشور وردزورث باعث شد، ناحیه گراسمر، که تا پیش از این یک روستای کوچک با اقتصاد دامپروری بود، به یک مکان محبوب توریستی تبدیل شود. [11]
موج جدیدی اشعار طبیعتدوستانه او موجب گشت، ماشینها و ابزارآلات مکانیکی مولود انقلاب صنعتی، مورد نفرت طرفداران مکتب رومانتیسم واقع شوند. سالها بعد زمانیکه دولت انگلستان تصمیم گرفت، خط ریل راه آهن جدید خود را از میان جنگلهای منتهی به دریاچه بگذراند، مخالفان از اشعار وردورث فقید برای ابراز محبت خود نسبت به طبیعت بکر این منطقه بهره جستند تا بدین ترتیب، نسبت به ماشین نفرت تکنولوژی(قطار) اعتراض کنند.یکی از اصول رومانتیک بودن در این بازه زمانی، مخالفت شدید علیه صنعتیشدن و حمایت از طبیعت بکر و محیط زیست بود.
پنجاه سال بعد در تاریخ 1829م. در نیاگارای ایالات متحده، نقاش امریکایی توماس کول، یکی از آثار منحصر بفردترین تصاویر تاریخ را از آبشار نیاگارا به تصویر کشید.این تصویر طبیعت بکر آمریکا را با حضور دو تن از سرخپوستان آمریکایی به تصویر میکشید. در اثر دیگری از کول، مردی اروپایی در مقابل منظرۀ شگفتانگیزی از طبیعت ایستاده است و به نحوی دلهرهآور در طبیعت غرق شده است. تسخیر انسان، بوسیله زیبایی طبیعت بکر، یکی از نمودهای اصلی رومانتیسم است که اینگونه توسط هنر به تصویر کشیده شده است. رومانتیکها به دنبال مقایسه دنیای آلوده و طبقاتی شهری و دنیای پاک و خالص طبیعت، دستآوردهای انسانی را کوچک میشمرند. رومانتیکها، حتی اگر خداناباور نیز باشند، انرژی معنوی خود را از طبیعت میجویند و نوعی نگاه الهیاتی به دنیای نباتی دارند. [12]
رومانتیسم و معماری
در سال 1847م. در محله وستمینستر لندن، درست چهارده سال پس از آتشسوزی پارلمان انگلستان، ساختمان جدیدی برای توسط ستاره نوظهور معماری انگلیسی، آگوستوس پیوگین [13] طراحی شد. با وجود اینکه این ساختمان، قرار بود جایگزینی نو برای مجلس کهنه سابق باشد، بهگونهای طراحی شده بود که به مراتب قدیمیتر جلوه کند.
سبک معماری ساختمان وستمینستر بهاندازهای سنتی بود، که نمایی قرونوسطایی را به نمایش میگذاشت. طراحی بیرونی و داخلی این ساختمان، پوشیده از شوالیههای زرهپوش و مجسمههایی بود که شبیه به حیوانات نمادین و فرشتگان نگهبان تراشیده شده بودند. پیوگین در دفاع از شاهکار خود، چنین اذعان داشت که این ساختمان، باید به گونهای طراحی میشد که تاریخ و گذشتۀ باشکوه انگلستان در دوران پیشاصنعتی را نیز به خاطر چشم ناظران بیاورد. [14]
فرهنگ انگلستان در قرونوسطی، عاری از مفاهیم رومانتیک نبود. دنیایی که قلعهها، شوالیهها، عشق نجیبانه، شرافت و سلطنت انگلیسی در تمام لایههای ادبی و هنری آن نفوذ کرده بود. بدین ترتیب، محو یکبارگی این مفاهیم نوستالژیک از مظاهر زندگی مدرن، برای رومانتیکهای انگلیسی خوشایند نبود. معماران رومانتیک، مایل نبودند که به جای طبیعت زنده، قلعههای سنگی و شوالیهها، لندن را در محاصره کارخانههای صنعتی ببینند.
رومانتیسم و آزادی
در سال 1863م. در سن ژرمن، شارل بودلر شاعر فرانسوی، اصطلاحی به نام Flaneur را مطرح میکند. این مفهوم در شعر و اندیشهی شارل بودلر، جایگاهی محوری دارد. این واژهی فرانسوی، که بهسختی میتوان معادل دقیقی برای آن در فارسی یافت، در اصل به معنای «پرسهزن»، «قدمزن بیهدف» یا «تماشاگر خیابان» است. اما در شعر و نقدهای بودلر، فلانور بدل به یک تیپ فرهنگی میشود: فردی مدرن، حساس و گاه منزوی که در خیابانهای شهر بزرگ -بهویژه پاریس قرن نوزدهم- پرسه میزند، بدون مقصد مشخص، اما با چشمانی تیزبین، ذهنی تحلیلی و روحی شاعرانه.
فلانور در نگاه بودلر، نوعی هنرمند شهری است که از دل ازدحام و شتاب زندگی مدرن، بهدنبال یافتن معنا، زیبایی و تجربهای اصیل از زیستن است. او با انزوا فاصله دارد اما هیچگاه بهتمامی با جمع یکی نمیشود. [15] در شعرهایی مانند آنچه در گلهای بدی (Les Fleurs du mal)میبینیم، این شخصیت اغلب بهصورت شاعر-تماشاگر ظاهر میشود. این مفهوم بعدها در نظریههای والتر بنیامین و مکتب فرانکفورت گسترش یافت، اما ریشهی آن بیشک در بودلر و شعر شهری اوست. [16]
نقاشی فرانسوی به نام پاول گوگان [17] به امید رهایی از این زندان مدرن، در سال 1891م. به جزایر تاهیتی مسافرت کرد تا ماجراجویی هنری خود را در آن جهان دنبال کند. او تا پایان عمر در جنوبیترین سواحل اقیانوس آرام زندگی کرد و آثاری از زنان بومی آن منطقه به ثبت رساند. این زنان برهنه، در طبیعت بکر زندگی میکردند و نوعی رهایی از زندگانی مدرن را به تصویر میکشیدند. درحالیکه روشنگری نهضتی فکری بهحساب میآمد که با علم و منطق و پیشرفتهای نظامهای عقلانی بشری در فهم علوم تجربی و انسانی گره خورده بود، متفکران و هنرمندان رمانتیک، تأکید فرهنگی بر خرد را محدودکننده و سرکوبگر روح آدمی میدانستند و بر مؤلفههایی چون هنر، شور، هیجان، تخیل، مضامین معنوی، مناسک و نمادها تأکید میکردند. در میان اصحاب رمانتیک، امر خاص ارزشمندتر از امر عام بود و خاص بودن فرهنگهای بومی، تنوع و تکثر زبانهای بشری، هویتهای محلی و منحصربهفرد بودن آدمیان ستایش میشد.
نتیجهگیری
مکتب-جنبش رومانتیسم تأثیرات پایداری بر جهان گذاشت و نوع نگاه بشریت را به جهان اطراف خود تغییر داد. هر چه دنیا به سمت تحولات تکنولوژیکی و مدرنیسم عقلمحور پیشروی کرد، رومانتیسم بیش از پیش به تکیه بر دنیای احساسات، شوریدگی و طبیعتگرایانه تأکید ورزید.
این جنبش به عنوان واکنشی انسانی در برابر دنیای خشک و بیرحمانه صنعتی شکل گرفت تا از نابودی دنیای دوستداشتنی دیروزی جلوگیری کند. رومانتیسم به این معنا، وابستگی غیرقابلانکاری با مفهوم نوستالژی و تاریخ دارد. نوستالژیا، در معنای کلاسیک آن، دلتنگی برای گذشتهای ازدسترفته است؛ احساسی که اغلب با بازسازی ذهنی یک دوران بهظاهر سادهتر و اصیلتر همراه میشود.
رمانتیسم بهعنوان یک گرایش فکری و هنری که در واکنش به مدرنیته و عقلگرایی قرن هجدهم شکل گرفت، نقشی اساسی در شکلدهی به نوستالژیای تاریخی ایفا میکند. رمانتیسم با تأکید بر احساس، طبیعت، فردیت و گذشتهی اسطورهای، تاریخ را نه بهمثابه مجموعهای از وقایع مستند، بلکه بهمثابه منبعی برای معنا، هویت و خیالپردازی مینگرد. در این چارچوب، گذشته به صحنهای بدل میشود که در آن امر اصیل، زیبا یا گمشده بازنمایی میگردد. بدینترتیب، نوستالژیا نه تنها نتیجهی مواجهه با تاریخ است، بلکه شیوهای است که از طریق آن، گذشته در خدمت نیازهای روانی و فرهنگی اکنون بازتولید میشود؛ امری که در هنر، ادبیات و حتی سیاست، نمودهای متعددی یافته است.
--------------