✒️علی هادوی، دانشجوی دکتری فلسفه
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد
ضمن تشکر از آقای دکتر غیاثی گرامی بهسبب نقدی که بر مصاحبه اینجانب در برنامه «ایران کجاست؟» داشتند، تلاش دارم تا بهجهت روشنتر شدن مبحث ایرانراه نکاتی را بیان دارم:
ایشان در بخشی از نقد اشاره میکنند: هادوی یکی از ویژگیهای مهم ایران به مثابه راه را بدون مرز بودن میداند و تلاشش بر آن است تا توضیح دهد کجاستی ایران یعنی جغرافیایی تثبیت نشده و ویژگی در میانه بودن این ایران را هم بدون مبدا و مقصد بودن میداند...[اما] ایرانراه را از غرب چین تا مدیترانه در نظر میگیرد و به صورت ضمنی خودش مرزی برای این ایران مدنظر قرار میدهد.
همانطور که در مصاحبه نیز عرض کردم، «راه» و «شهر» بهعنوان دو پارادایم در اندیشه سیاسی مطرح شدهاند و تلاش آن است که مکان و کجاستی کشورها را بر اساس این دو پارادایم توضیح دهیم، لذا از بعد مفهومی به این دو پارادایم نظر انداختهایم و نه از حیث مصداقی و کاربردی.
مبتنی بر همین نکته، میبایست توجه داشته باشیم که هر پارادایم، مولفههایی دارد که مسبب شکلگیری پارادایم شده است، در کتاب مدخل ایرانراه به تفصیل این مولفهها را توضیح دادهام، و در این نوشتار به اختصار بیان میدارم: «راه» بهمثابه پارادایم، پنج مولفه دارد: در-میانه-بودن، استمرار، انتظار، بیمرزی و ترابط و «شهر» بهمثابه پارادایم نیز پنج مولفه دارد: تثبیت، زوال، تلاش، مرزبندی و قانون یا قرارداد.
بیمرزی و مرزبندی در پارادایم راه و شهر از حیث مرز جغرافیایی یا سیاسی مورد توجه نیست، بلکه مراد از آن عدم ارزشگذاری نژادی، قومی و اجتماعی است. در-راه-بودن نمیتواند متضمن مرزبندی و واگرایی اجتماعی باشد، آنچنانکه در شهر طبقات مختلف اقتصادی و اجتماعی وجود دارند و یا گروههای متعدد بر مبنای دوری یا نزدیکی به هسته قدرت، دستهبندی میشوند، اما در-راه-بودن هیچ مرزی میان در-راه-بودگان ایجاد نمیکند و ایشان را از حیث ثروت و قدرت جدا نمیسازد. کما اینکه در یونان باستان مفاهیمی مانند بربر (که اتفاقا در لسان اندیشمندان هلنیستی هم مورد استفاده قرارگرفته) برای غیریونانیها مورد استفاده قرار میگرفته و گواه این ارزشگذاری و مرزبندی است، حال آنکه ایرانیها، برای غیر ایرانیها از واژه انیران استفاده میکردند و انیران، صفت منفی بهحساب نمیآمده و صرفا محدوده جغرافیایی را در نظر میگرفته است. لذا آنچه تحت عنوان بیمرزی بیان کردهایم مرتبط با مرز سیاسی یا جغرافیایی نیست، بلکه براساس رویکرد ارزشگذارانه نسبت به «دیگری» است.
ایشان نقد دوم نسبت به بحث ایرانراه را اینگونه مطرح نمودند که: در ایده ایرانراه، نوعی تلقی ضدسیاسی از مفهوم ایران وجود دارد.
در اینکه ایران یک مفهوم سیاسی است یا تاریخی یا فرهنگی و یا پهنه گسترده جغرافیایی بهحساب میآید، مباحث و نکات متعددی توسط اندیشمندان بیان شده که فرصت پرداختن به آنها در این نوشتار وجود ندارد، اما بحث ایرانراه، ناظر بر جغرافیای سیاسی کشور ایران مطرح شده فلذا سایر کشورهای منطقه را در نمیگیرد. هرچند که عقیده بر آناست که تمام کشورهای این منطقه، «هممکان» ما هستند و میتوان تعابیری چون عراقراه، یا تاجیکستانراه را نیز بهکاربرد، اما مراد نظر ما در مقوله ایرانراه همین جغرافیای سیاسی فعلی کشورمان ایران است و راه را بهعنوان «مکان» ایران معرفی کردهایم.
در کتاب توضیح داده شده که مکانمندی، بایستی اساس اندیشه سیاسی در کشورها باشد، و اتفاقا ما پس از فراموش کردن «کجاستی» خود، به زوال سیاسی افتادهایم. داعیه طرح ایرانراه آن است که روایتهای ناصواب و پولیسی از ایران، سبب شده است که طی نزدیک به 150 سال اخیر، تصمیمگیریها و تصمیمسازیها، نزد دولتمردان ایران با مشکل مواجه شود، چراکه عرصه کجاستی ایران یک طرف بوده و اندیشهورزیها در طرف دیگر، این فاصله منفصل، در حاکمان ایجاد ترس کرده و عمدتا در بزنگاهها و در لحظات اخذ تصمیمات شهریارانه، یا منفعل بودهاند و یا دیر و کماثر عمل کردهاند.
روایت ایرانراه، روایتی است برای حاکمان تا شجاعت تصمیمگیری داشته باشند و بدانند که این کشور، مبتنی بر در-راه-بودن چند هزاره است که زنده است و مبتنی بر همین راه، همچنان زنده و پویا خواهد ماند. فیالواقع، خلاف آنچه ناقد محترم بیان کردهاند نهتنها ایرانراه ضد سیاسی نیست، بلکه اولا ناظر بر جغرافیای سیاسی ایران فعلی است و ثانیا در جهت ایجاد شجاعت تصمیمگیری در عرصه سیاست کشور، روایتگری میکند.
نقد سوم ناقد محترم اینگونه صورتبندی شده که: در این دیدگاه، در نهایت، نوعی خوشبینی مفرط به انسان به مثابه یک موجود، آنچنان که باید باشد و نه آنچنان که هست دیده میشود.
نقد، از آنجهت که گفتگو است، همواره رهگشاست. گاهی از توجه ناقدان است که لب مطلب ادا میشود که البته خوشتر آن باشد. آنچه در بالا مطرح شده است کاملا مراد نظر بحث ایرانراه است. البته این خوشبینی، جهیدن، از سر خیال خام نیست، بلکه همانا واقعبینی است. ما نمیتوانیم جهان را به چند عنصر شرور چونان نتانیاهو و صدام و ... تقلیل دهیم و گمان ببریم که واقعبینی یعنی بدبینی نسبت به همه. اتفاقا همانگونه که در مصاحبه نیز مطرح نمودم، واقعیت در منطقه ما همین ترابطات اجتماعی گستردهایست که میان جوامع این منطقه برقرار است و نه رویکردهای موقتی دولتهای مستعجل. دولتها میبایست خود را با واقعیتها و مکانمندی این منطقه متناسب و همراه کنند وگرنه شرایط نابسامان کنونی کشور ما و منطقه، ادامهدار خواهد شد.
آنچه ناقد محترم تحت عنوان خوشبینی مفرط بیان کرده و بهنوعی نقص طرح ایرانراه میدانند، بهقول حافظ:
آن تلخوش که صوفی امالخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبه العذارا
اتفاقا یکی از ارکان بحث ایرانراه است که حیثیت روشی دارد و برای نیل به مقصود، مسیری درست را پیش پای حاکمان میگذارد.
نقد چهارم ایشان ناظر بر بحث حملات ددمنشانهای چون حمله مغول به ایران است، که با چنین رویکردی، چطور میتوان آن را توضیح داد؟
یکی از نکات قابل توجه در طرح ایرانراه، توجه به نگاه تاریخمندانه، بهجای نگاه تاریخی است. عمدتا ما تاریخ را بر اساس علم تاریخ و بهصورت خنثی مورد توجه قرار میدهیم و از نگاه تاریخمندانه پرهیز میکنیم. یعنی حوادث را بهصورت یک متن مورد توجه قرار میدهیم و از دل رخدادها، نتیجهگیری میکنیم.
حال آنکه تاریخمندی یعنی نگریستن به گذشته از منظر امروز یا آینده. ما چه نسبتی میان خودمان با مغول برقرار میکنیم؟ چه نسبتی با حمله اعراب داریم؟ چه نسبتی است میان امروز ما با حمله اسکندر؟ شایسته نیست این پرسشها را از زوایه دید چنگیز خان و رخدادهای حاصل از تصمیمات او پاسخ دهیم، بلکه باید متناسب با امروز و فردای خود، حمله چنگیز را یا اعراب را و یا اسکندر را مورد توجه قرار دهیم. البته این اصول کار فلسفی است و مشخصا اصول علم تاریخ چیزی دیگر خواهد گفت.
تاریخمندانه بودن یعنی بپذیریم میان ما و مغول هم نسبتی هست و حکومت چند صد ساله ایشان بر ما نباید انکار یا نادیده یا کمارزش گرفته شود، بلکه باید بر اساس امروز و فردای جامعهمان تفسیر شود. ما مغولها را عمدتا اینگونه روایت میکنیم که یک قوم بیابانگرد بیسروپا، ظرف چند سال تمام مناطق شرقی کشور ما را شخم زدند و پس از آن به ایران هجوم آوردند و آنقدر قتل و ویرانی بهپا کردند که زمین زیرپایمان را به چراگاه اسبهایشان تبدیل نمودند و:
ز گرد سواران در آن پهن دشت
زمین شش شد و آسمان گشت هشت
هرچند این رخدادها بهلحاظ تاریخی صحیح باشد، اما بهلحاظ تاریخمندی، ما چه نسبتی میتوانیم میان خود با چنین رخدادهایی برقرار سازیم؟ آیا جز این است که باید شرمسارانه شکست حقارتبار خود در برابر چنین ترکان وحشیخو را بپذیریم و بیان داریم که ایران از بعد از مغول روبه زوال رفت و تمام؟ پس تکلیف استمرار و تاریخمندی ما چه میشود؟
باید توجه داشته باشیم که مغولها در ادامه سکاها، هپتالیها، غزنویها، سلجوقیها، قراختاییها و غزها به آن ناحیه آمدهاند. اتفاقا به مغولها هم ختم نشده و تیموریان، ازبکان و ترکمانان نیز در ادامه همین مساله آمدهاند و میآیند. باید بپرهیزیم از روایتهایی که تاریخمندی ما را به خطر میاندازند و حوادث را بهصورت منفصل و خلقالساعه مورد بررسی قرار میدهند. رخدادهای تاریخ، شهاب ثاقب نیستند که دمی بر سپهر روزگاران ما سر بیاسایند و محو شوند، بلکه چونان ستارگاناند که ولو خاموش باشند، همچنان نور راهنُما بهحساب میآیند.
همانگونه که جوینی در تاریخ جهانگشا و از زبان چنگیز نقل میکند، حمله مغول عذاب الهی بوده برای تنبیه و بیدار ساختن. این عذاب الهی نهتنها توسط مغولان، توسط تمام گروههایی که قبل و بعد از مغول بودهاند رخ داده است، اما همچنان تاکید دارم که این عذابها امری نیست که خارج از هویت این منطقه رخ داده باشد، بلکه ماجرایی ادامهدار و درونی است و نباید اجازه دهیم تا کارهای به مو رسیده، پاره شوند! این همان روایت فریدونی از ایران است.