✒️ اسماعیل خلیلی، دبیر همایش کنکاشهای مفهومی و نظری دربارۀ جامعۀ ایران
بدار و به پوش و بیارای مهر
نگه کن بدین گِردگَردان سپهر
ازو شادمانی و زو در نهیب
زمانی فرازست و روزی نشیب
(شاهنامه، پادشاهی یزدگرد؛ بخش ۲؛ ابیات ۴۶ و ۴۷)
تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی درازست پیش فراز
(همان؛ بیت ۶۸).
دوم نوروز نوسَده را به همۀ آیینوندان آیینِ نوروز شادباش میگویم.
اسطورهپژوهان ایران، همچون زندهیادان مهرداد بهار و جلال ستّاری، از این آیین، تاریخ تکویناش و حِکَمِ آشکار و پنهانش بسی به ما گفتهاند؛ البتّه هنوز در آغاز راهیم و شایسته همان که بسیار بیشتر دربارهاش بکاویم و بجوییم. از جملۀ پرسشها، یکی این است: «آیا میتوان گفت که با پایان عصر موسوم به کشاورزی و پس از انقلاب صنعتی، تاریخ این اسطوره و اصولاً نفسِ اسطوره در معرفتِ آدمی (همچنانکه مثلاً در فلسفۀ تاریخ آگوست کُنت)، به پایان رسیده است؟ و یا آنچنانکه اسطورهشناسانی مانند ژوزف کمپل و میرچا الیاده میگویند «اصلاً فرهنگ بدون اسطوره ناممکن است؛ اسطورهها فقط تغییر نام میدهند، امّا هیچگاه به پایان نمیرسند»؟
نویسندۀ این سطور را بیشتر تمایل به رأی دوّم است؛ هرچه میگردم و میجویم، نه فرهنگ، که حتّا تکباوری، بری از اسطوره نمییابَم. هیچ تاریخی مُبّرا از فلسفۀ تاریخ، هیچ فلسفۀ تاریخی بری از هرگونه فرجامشناسی یا آیندهنگری، و هیچ فرجامشناسی بدون اسطوره نیافتهام. تفاوتی ندارد که مدّعای سخن، واجد دلالت اینجهانی باشد (مانند سوسیالیزم سدههای نوزده و بیست میلادی) یا واجد دلالت آنجهانی (مانند انواع آرمانخواهی دینی).
اکنون به مطلع جُستار حاضر برگردیم. سوز دلِ حکیم توس که از زبان رستم فرّخزاد بیان شده است، دو چشمانداز را در بخش دوم «پادشاهی یزدگرد» هویدا میکند. یک چشمانداز رو به اُفقی دارد که سرنوشت جوامع را متغیّر دانسته و تداولِ ایّام «میان نشیب و فراز» را بدیهی و طبیعی میشمرد. این همان است که بیش از یکهزاره خوبان پارسیگوی از خیّام و مولانا تا ... تا دهخدا و بهار، در هزاران گونۀ دیگر برسرودهاند و بخشی مهم از فلسفۀ تاریخِ خُردِ ایرانیان است: هیچ دولت و فرصتی را بقای جاودانه نیست؛ هر آیندی را روندی است و هر روندی را نیز البتّه آیندی. «زمانی فراز است و روزی نشیب».
امّا حکیم، فلسفۀ تاریخ دیگری را نیز پیش مینهد؛ گویی اینبار تفسیری از تاریخ ایرانْ مُبتنی بر هزارهها یا سههزارههای زرتشتی/زُروانی را پیش نهاده باشد: «نشیبی دراز است پیشِ فراز». این نشیب است که خیر و شر در آن درآمیختهاند و «به رنج یکی دیگری برخورَد، به داد و به بخشش همی ننگرَد ... ز پیمان بگردند وَز راستی، گرامی شود کژّی و کاستی ... رُبایَد همی این ازآن آن ازین، ز نفرین ندانند بازآفرین ... از ایران و از تُرک و از تازیان، نژادی پدید آید اندر میان، نه دهقان نه تُرک و نه تازی بود، سخنها به کردارِ بازی بود». افولی را که حکیم در این مقام بیان میکند، دیگر نه ناشی از گردشِ «خلدون»یِ ایّام مِهی و کِهی،که اینک نشیبْ ناشی از بُنسوزی فرهنگ است؛ فرهنگی که انسانها دیگر آن را فراز نمیآورَند، بی «فر» میشود و «هنگ» میماند و بس (بیخلقت و آفرینندگی و تولید است).
زمانۀ سرایش شاهنامه، همانگونه که در این اشعار هویداست، مسألۀ فردوسی فقط باژگونی فرهنگ در پیِ یورش تازیان نیست، بلکه تُرکان نیز، چه بسا بیشتر، در ویرانیِ آن میکوشند. بنا به روایت اخیر مشروطهنگارانی چون توکّلی طرقی، آستانۀ مشروطیّت، زمانۀ بازخوانیِ حالِ این مادر ششهزار سالۀ بیماری است که ایرانیان به بهبود حال وی فراخوانده میشوند.
نویسندۀ این سطور، اگر جسارت کند و در محضر فردوسی سخن بگوید، قویّاً با وی همرای است. نشیبِ ناشی از یورش تُرکان، اندکی در دوران سلجوقیان مکتوم ماند امّا سپس عیان شد و بهرغم دورۀ ایلخانان که جامعه در غیاب دولت، خود را بازتولید میکرد، در بازسازی صفوی (که هنوز ادامه دارد)، دولت، جای جامعه را گرفت و خواست که فقدان «فر» را با ساختار ایلِ حاکم جایگزین کند. تلاشی که احتمالاً ناموفّق بوده است؛ ایل همچنان غالب است امّا بیفَر (در غیابِ فرهنگ، فقدان بُنیادی برای امر قدرت و مآلاً بیفر شدن، چه سلطان حُسین، چه ناصر، چه رضا و ...).
رویارویی با جهان غربِ مُدرن، گاه دامنهیی از امکانِ آگاهیِ تاریخی برِ ما ایرانیان گشود و گاه همزمان بر احساسِ شکست نافرمندمان افزود و احساسِ کِهی برانگیخت. در خودآگاه یا در ناخودآگاه، ایرانیان در این دو سده نوعی باور به «وضعیّت نشیب» را در خود پروراندند و یکصد سال انقلاب هم نتوانست بر آن فائق آید؛ هرچند گاهگاه نوعی احساسِ شکوه در دلمان آراست، چه بسا نهایتاً احساسِ کِهی افزود. البتّه که جامعه، همچنان خود را ادامه داده است!
اینک این پرسش بر ما نمودار میشود: این نشیب، کدام نوع است: «زمانی فرازست و روزی نشیب» یا «نشیبی درازست پیش فراز»؟ اینک در کجای زمان ایستادهایم؟ سرنوشت تغییرات جامعه، در فراز بلند یا بهویژه در فراز کوتاه چیست؟
اگر دلایل نااُمیدی و بیم عیان باشند، دلالتهای اُمید و دلیری در میدان تاریخ کداماند؟ ما به کجا روانیم؟
میعاد ما «پنجمین همایش کنکاشهای مفهومی و نظری دربارۀ جامعۀ ایران»، ۲۵ و ۲۶ خرداد ۱۴۰۱. با این پرسش: «دگرگونیها و پایداریهای جامعۀ ایران؛ اُمیدها و بیمها».
شاد آیدتان نوروز، پیرانهسرِ نوبخت در خانۀ نُوخواهان!