✒️امید غیاثی، دانشجوی دکتری تاریخ
حسن محدثی گیلوایی، جامعهشناس، در نظریات اخیر خود، ایرانشهری را نوعی ایدئولوژی فاشیستی که بنا دارد تمام کثرتها را در جامعه ما حذف کند دانسته، و پس از آن نیز هویت ایرانی را برساختی سیاسی برشمرده است. محدثی که درباره هویت ایرانی و تداوم آن، به نقد جواد طباطبایی و احمد اشرف پرداخته است، بر آن است که ایرانشهر، متعلق به تاریخ است و اگر به عنوان نمونه پژوهشگران تاریخ دوره ساسانی از آن صحبت میکنند، واقعیتی مربوط به همان دوره بوده است و اکنون وجود خارجی ندارد.
در مورد تداوم هویت ایرانی در طول تاریخ نیز وی معتقد است که تاریخ سرزمینی که امروزه همه به نام ایران میشناسیم، از منظر جامعهشناسی تاریخی، گسستهای فراوان به خود دیده است، و لاجرم کسانی که از تداوم هویت ایرانی صحبت میکنند، امری اکنونی، ایدئولوژیک و ناسیونالیستی را به گذشته تعمیم میدهند. به زعم محدثی، در نزد این پژوهشگران، "میل به جستجوی تداوم" سبب شده است که گسستها عامدا نادیده گرفته شود.
نگارنده نقد خود به نظرات محدثی را از منظر جامعهشناسی تاریخی میداند. محدثی برغم اینکه بیان میکند دیدگاه میانرشتهای جامعهشناسی تاریخی را در نقد تداومگرایان برگزیده است، اما با سیری بر سخنان او، میتوان دریافت که در تحلیل وی تاریخ به معنایی پوزیتویستی و رانکهای تقلیل یافته است، و دیدگاه جامعهشناختی او نیز مرزی مشخص میان حال و گذشته برقرار میکند.
از دیدگاه محدثی مردمی که امروز در ایران زندگی میکنند، گویی جامعهای ایزوله شده از میراث تاریخیشان هستند و وظیفه جامعهشناس آن است که با نگاهی پوزیتویستی به آن بنگرد و آن را تحلیل کند. به همین دلیل است که وی اساسا کارکردی برای تاریخ ایران قائل نیست و از مفاهیم مهمی که در متن این کارکرد قرار دارند، مانند مفهوم"سرمایه مفهومی-روایتی ایران" که داریوش رحمانیان آن را برای توضیح نسبت مردمان کنونی ایران و تاریخ بکار گرفته است، غفلت میکند.
محدثی به عنوان جامعهشناس، با نقد نگاه اندیشهگرایانه و ایدئالیستی- که این پرسش نیز مطرح است که کدام ایدئالیسم؟!- به مفهوم ایران، بر آن است که رابطهای دوسویه بین اندیشه و جهان اجتماعی برقرار است، اما خود او زمانی که به منظور نقد از ایرانشهر در تاریخ ایران صحبت میکند، ازین گزاره تخطی میکند. او مفهوم و اندیشه سرزمینی ایرانیان را ناشی از اسطوره میداند، اما نمیتواند نسبت آن با واقعیت اجتماعی را فهم کند. دیدگاه ضدتاریخی او نمیتواند تفاوتهای جوامع مختلف در طول تاریخ را دریابد، چنانکه گویی پیدایش همه هویتهای ملی محصول دوره جدید و تابع یک روند خاص بوده است.
همین دیدگاه مکانیکی او سبب شده است مفهوم "قالب غالب" بر تحلیلهای او تسری یابد، بدین معنا که به شیوه تخت پروکرست، تاریخ همه مناطق جهان را در قالبی معین و پیشفرض شده (در اینجا نحوه پیدایش هویتهای ملی در تاریخ جهان) ریخته شود و به هر نحوی که شده، به شکل آن قالب درآید.
مناقشه اصلی نگارنده بر نظرات او در مورد مفهوم ایران و نسبتش با مردمان کنونی ایران است. تاریخ نه به مثابه امری مثبت یا منفی (در قیاس با مثلا امر جامعهشناختی)، بلکه به مثابه منبع معرفتی مهم، تحلیلهای محدثی را با تردیدهایی جدی مواجه میکند. او که معتقد است مفاهیمی مثل ملت و کشور مدرن هستند و قابل تعمیم برای تاریخ ایران پیشامدرن نیستند، به لحاظ نادیده گرفتن ارتباط تاریخ مفهومی و تاریخ اجتماعی، نمیتواند برای نمونه تحلیلی از مفهوم ایران و سیر تطور آن ارائه کند. در تحلیل او، فردوسی نهایتا ادیبی بوده که تنها افسانههای کهن ایرانی را بازگو کرده است. تحلیلی که در بهترین حالت، قرائتی درسنامهای از شاهنامه در کلاس ادبیات میتواند باشد و نسبتی با جهانی که آن متن آفریده است ندارد. مشکل اصلی در نظرگاه او این است که چون تمایزی مشخص میان تاریخ و جامعه کنونی ایجاد میکند، نمیتواند دریابد که تاریخ به بیان گادامر، با گذشته متفاوت است. به بیان گادامر، تاریخ امریست در گذشته، که هنوز درنگذشته!
داریوش رحمانیان در توضیح مفهوم ایران، به مثابه سرمایه روایتی برای نسلهای متمادی ایرانیان، توضیح داده است که چگونه این سرمایه در دورههای مختلف، با پشت سرگذاشتن حوادث مختلف، و ترکیبهای جمعیتی متنوعی که به باشندگان این سرزمین بدل شدهاند، مورد بازخوانی قرار گرفته و نخ تسبیحیست که گذشته را در پرتو حال قابل تفسیر کرده است.
در دیدگاه محدثی، تاریخ گویی امری محصور در گذشته است، و منظور تداومگرایان، به عنوان نمونه بازگشت به سلطنت است، چون در تاریخ به معنای گذشته، اندیشه ایرانشهری با شاه دارای فره ایزدی پیوند خورده است! همین عدم تمایز میان گذشته و تاریخ، باعث شده است که او در نیابد، چرا مشروطه، ادامه پادشاهی کهن ایرانیست، اما به معنایی متفاوت. مفهوم پادشاه ایران در پیش از مشروطه، با بعد از آن متفاوت است. این گسست نیست، بلکه تداوم در گسست است، چنانکه گادامر این تغییر و تحول را تاریخ، یا به بیان دقیقتر، تاریخ تاثیر و تاثر(Wirkungsgeschichte) مینامد. مفهوم ایران در طول تاریخ تاکنون، ازین منظر برای مردمانی از تبار مختلف در این جغرافیا کارکرد داشته است. محدثی در نقد اشرف، معتقد است اینکه فلان سلسله در دوره اسلامی خود را دنباله ساسانیان میداند، برساخت تداوم است و نه تداوم!
افزون بر اینکه مشخص نیست تفاوت بارز این دو امر از نظر محدثی چیست، فرض را اگر بر برساخت هم بگذاریم، سوالاتی مطرح میشوند نظیر این که این برساخت سیاسی به زعم محدثی، جه نسبتی با مردمان آن دوره داشته است؟ کارکرد این برساخت چه بوده است؟ در دورههایی که فترت سیاسی بوده است و برساختی سیاسی از مفهوم ایران در کار نبوده است، مفهوم ایران در بستر جامعه و در میان مردمان چه کارکردی داشته است؟
محدثی به دلیل همین ضعفهای نظری، نمیتواند کارکرد مفهوم ایران را دریابد. تداوم تاریخی ایران، از دیدگاه ناسیونالیستی قرن نوزدهمی افقی برای مردمان ایرانی نمیگشاید، زیرا ایران ناسیونالیستی، تجلیل از تاریخ به مثابه گذشته، و ایرانی خیالیست که نسبتی با واقعیت ایران کنونی ندارد و قرینه شرق آرمانی ادوارد سعید است. اما ایران به مثابه مفهومی تاریخی، که در هر دوره به بیان گادامر در میانه(Zwischen) بوده است و همواره چیزی فراتر از زمان خود(Mehr) داشته است، افقیست که گذشته را در حال قرار میدهد و با ملاکهای زمانه خود محک میزند، و نامه خود و مردمانش را نو میکند. وحدت در کثرت، مرکزیترین مولفه هویت مردم ایران است که در هر دوره مورد بازخوانی قرار گرفته، ودر هر نوشدگی، به دلیل کارکرد عینیش حفظ شده است.
در طول همه این نوشدگیها، نه وحدت کثرت را از بین برده است، و نه کثرتها وحدت را خدشهدار کردهاند. دیدگاه محدثی در مورد ایران، در نهایت به تشتت قومی و قبیلهای خواهد انجامید؛ که نمونهای از آن را در مناظرات انتخاباتی اخیر مشاهده کردیم. کاندیداهایی که به اصطلاح تعلق خاطر به سیاسیون اصلاحطلب دارند، برای گرفتن رای به جای برنامه برای حقوق پایهای مردمان ایران از هر تباری(چنانکه در اصل هشتم متمم قانون اساسی مشروطه بدان اشارت رفته است)، با دامن زدن به گسلهای قومی، به جای تاکید بر مفهوم شهروندی به دنبال ترویج روحیه جدایی میان مردمان این سرزمین بودند.
نگارنده با این نکته همسو است که بسیاری از مفاهیم مدرن، در دوره سنت قابل اطلاق بر جوامع مختلف نیست، اما بر آن است که به بیان کوزلک، مفاهیم و رویکردهای جامعهشناسانه نمیتواند واقعیت گذشته را بازسازی کند. محدثی برای اشاره به گسست در تاریخ ایران، معتقد است این چه تداومی در هویت ایرانی است که زمانی دین غالب،زرتشتی، دورهای دیگر اسلام اهل سنت، و از صفویه به بعد تشیع ۱۲ امامی بوده است؟ او با اشاره به این گسست ظاهری و به دلیل فقدان مبانی نظری مناسب در تحلیل تاریخ ایران، در نمییابد که چرا ورای این گسست، ایران و مردمانش در دوره اسلامی، ، چه در قرون نخستین و چه بعدها که خلافت عثمانی داعیهدار خلافت نخستین بود، در خلافت اسلامی مستحیل نشدند و زبان و فرهنگی مشترک و متمایز در درون خلافت آفریدند. به نظر میرسد، "میل به جستجوی گسست"، سبب شده است محدثی عامدا رگههای مهم تداوم و کارکرد آن در هویت ایرانی مردم این سرزمین را نادیده بگیرد.
جامعهشناسی تاریخی، معرفتیست که نمیتوان هیچکدام از دوسوی این ترکیب مفهومی را به سود دیگری مصادره کرد. در مورد ایران، این نکته را باید اذعان داشت که برغم آنکه مفاهیمی مثل ملت(Nation) در تاریخ ایران پیشامدرن وجود نداشته است، اما خود ایران به مثابه مفهوم، به بیان کارل اشمیت، مفهومی آبستن بوده است.
ایران واقعیتی پیشا مفهوم است که با دیدگاه تاریخنگاری رانکهای نمیتوان بدین نکته دست یافت، بلکه از آنجایی که گاه مفاهیم برای بیان پدیدارها تنگ هستند، نیاز به بینشی شبیه تاریخنگاری پدیدارشناختی دارد. نیچه در جمله معروفی به خوبی اشاره کرده بود:" مفاهیم هر چه غنی باشند، پدیدارها غنیترند."
حسن محدثی گیلوایی - عکس: محمدرضا عباسی - خبرگزاری مهر