✒️امید غیاثی، دانشجوی دکتری تاریخ
ابراهیم توفیق، پژوهشگری که حوزه مطالعاتش در زمینه جامعه شناسی تاریخیست، حدود یک هفته پیش، در مصاحبه ای با عنوان "ایرانشهری، سرزمینی خالی از سکنه" که در وبسایت میدان منتشر شد، به نقد مفهوم ایرانشهری به صورت عام و کارکرد آن در دستگاه فکری جواد طباطبایی بطور خاص پرداخت. مصاحبه ابراهیم توفیق مولفه های متعددی را در بر دارد. نگارنده که سابقه حضور در کلاس توفیق را داشته و از دانش ایشان آموخته است، نقدی مهم را به زاویه دید ایشان در تمایز ایرانشهر از مردمان کنونی ایران وارد میداند، و آن نادیده گرفتن تاریخ در دستگاه نظری توفیق است.
برخلاف تاکیدی که چارلز تیلی، به عنوان یکی از برجسته ترین پژوهشگران حوزه جامعه شناسی تاریخی، به اهمیت روند شکل گیری ساختارهای جامعه کنونی در بستر تاریخ دارد، در دیدگاه نظری ابراهیم توفیق درباره نسبت مردمان ایران کنونی با مفهوم ایرانشهر، تاریخ حذف شده است و کلان روایتهایی که نقد فراوانی به آنها وارد است، جایگزین توضیح تاریخی و جامعه شناختی وضعیت حال شده است.
توفیق در نقد اندیشه ایرانشهری، بسان مارکس متقدم، که ایدئولوژی را به معنای آگاهی کاذب در برابر واقعیت قرار میدهد، بر آن است که مفهوم ایرانشهری در نظریه انحطاط طباطبایی، واقعیت ایران کنونی را به نفع تقریری موهوم، نوستالژیک و کینه توزانه مخدوش میکند. اندیشه ایرانشهری از منظر توفیق، همان ایدئولوژی ناسیونالیستی قرن 19 است که اکنون با نئولیبرالیسم افسار گسیخته پیوند خورده است، که در آن همه چیز منفعت دولت میشود و ساکنان آن به خودی خود موضوعیت ندارند.
از نظر توفیق، ایدئولوژی ایرانشهری واقع گرا نیست و منجر به جنگ همه علیه همه میشود. قدمت ایران نیز از منظر توفیق برخلاف روایت ایرانشهری، قدیم نیست و مثل تمام امپراتوری های قرن نوزدهم که در نهایت چاره ای جز دولت-ملت شدن نداشته اند، ایدئولوژی ای ناسیونالیستی است که با جعل تاریخ و انتخاب دلخواهانه مواد تاریخی، عمقی تاریخی به خود بخشیده است.
توفیق هرچند تلاش می کند تمایزی میان نظریه و ایدئولوژی ایرانشهری وارد کند، اما در نهایت معتقد است ایرانشهر سرزمینی واقعی نیست، و آرمانی موهوم است که هرچه پیشتر آمده، ضدیت خود با کثرت مردم و جامعه را بیشتر عیان کرده است. ایدئولوژی ناسیونالیستی ایرانشهری در دیدگاه توفیق، تحت تاثیر رویکرد شرقشناختی، نوعی باستان گرایی در ذیل نگاه خیره به غرب، کاملا نژادگرا، عربستیز، ترک ستیز و اسلام ستیز است. نقد کانونی در خوانش توفیق از ایرانشهر و ناسیونالیسم ایرانی قرن 19 و جنبش مشروطه در ایران، غفلت از مفهوم ایران، به مثابه سرمایه ی روایتی و سرمایه مفهومی که از برخی جهات شباهت هایی با مفهوم "سرمایه فرهنگی" پیر بوردیو دارد_ است.
ایران به مثابه سرمایه مفهومی امری انضمامی و تاریخی در حوزه ذهن و زبان مردم این سرزمین بوده است، نه مفهومی انتزاعی، تجریدی و فراتاریخی. این نکته صحیح است که مفهوم ایرانشهر در دستگاه نظری طباطبایی که تلاش کرده است ایران را به مثابه ابژه و موضوعی برای تامل فلسفی مطرح کند، مورد توجه قرار گرفته، اما طباطبایی این مفهوم را خلق از عدم نکرده است. مفهوم ایرانشهر به صورت مکتوب و مستند از اوایل دوره ساسانی بکار رفته است. همین غفلت که عامدانه یا سهوا صورت گرفته است، تناقضهای تفسیر توفیق از مفهوم ایرانشهر را عیان میکند. شاهنامه فردوسی، که ماخذی اصلی در روایت ایرانشهریست، چند ویژگی مهم که توفیق در مورد ایرانشهری بکار میگیرد را نقض میکند.
ایرانشهری نژادگرا نیست، برغم اینکه ایده اولیه آن مفهومی دینی(زرتشتی) و آریایی بوده است، اما چنانکه روش راینهارت کوزلک در تاریخ تحول مفاهیم را به وام بگیریم، در بستر تاریخی به هویتی سرزمینی بدل شده است. ایرانشهر ساسانی که به معنی حکومت ایرانیان است، سرزمینی با جغرافیای مشخص در ربع مسکون بود که در اواخر دوره ساسانی به مفهومی عرفی بدل شده بود. ایرانشهر ساسانی در دوره خسرو انوشیروان، شامل اتباع مختلفی از ادیان غیر زرتشتی و اقوام غیر ایرانی نژاد بود. این نکته مهم که در روایت توفیق نادیده گرفته شده است، باعث گردیده او در نیابد که چرا پس از سقوط ساسانیان، دین زرتشتی به مرور پشتوانه قدرت سیاسی را از دست داد، اما مفهوم ایران پابرجا ماند.
هر هویتی در میان مردم، در تقابل با دیگری شکل میگیرد، و این در مورد تمایز ایرانیان در قیاس با اعراب و تورانیان(ترکان) در شاهنامه به مثابه خودآگاهی از خود عیان است، اما برخلاف آنچه توفیق میگوید، هویت مردم ایران در شاهنامه نژادی نیست. برخی از مهمترین قهرمانان و پادشاهان ایرانی، تبار دورگه، تبار ترکی، رومی، کابلی و...دارند.
از سوی دیگر، پیران ویسه، وزیر خردمند افراسیاب برغم اینکه تورانیست، همواره مورد احترام فردوسی است، در حالی که کیکاووس که پادشاه ایرانیان است، نمادی از بی خردیست و همواره در بلایی که بر سر ایرانیان میآید، بی خردی کیکاووس عامل اصلی است. این مفهوم سرزمینی از ایرانشهری، ایران را در زمره کشورهایی قرار میدهد، که پیدایش ناسیونالیسم نوین آنها نیز برخلاف آن چیزی که توفیق میگوید، بر پایه خون و نژاد نیست.
احمد اشرف در مورد هویت مردم ایران در دوره ایلخانان مغول، به خوبی نشان داده است که در دوران غازان خان،که ایالتهای ایرانشهر بار دیگر تحت حکومتی یکپارچه درآمده بود، آن را تجدید حیات مفهوم ایران میدانستند. از آنجایی که ملاک اصلی هویت مردم ایران بر مبنای عامل جغرافیایی، یعنی سرزمین زادگاه قرار داشت، نه عامل خون و تعلق به طوایف گوناگون، ایلخانان نیز که زادگاهشان ایران بود، بدین معنی خود را ایرانی و ایلخان ایران میدانستند.
شاهرخ مسکوب فراگیری این خودآگاهی از ایرانی بودن در سرزمین ایران را با تکیه بر اهمیت روایت و سخن فردوسی به خوبی توضیح میدهد. روایتی که فردوسی از ایران در اذهان باقی گذاشت، باعث شد که تاریخ ایران به قلمرو خوداگاهی انتقال پیدا کند و تمام باشندگان سرزمینی آن و نسلهای آینده را در برگیرد. مولفه مهمی که در دیدگاه توفیق به دلیل رویکرد ضدتاریخی کاملا غایب است.
نکته ای که طباطبایی بدرستی بدان اشاره کرده است، تمایز خودآگاهیست که فردوسی در نسبت با دقیقی در دوره اسلامی سعی بر پرداخت آن داشت. دقیقی به عنوان شاعری زرتشتی تلاش در بازگشت به گذشته داشت، در حالی که فردوسی به عنوان یک ایرانی، حماسه سرای مردم آینده ایران بود. بدین معنا "شهر ایران" فردوسی نه سرزمینی موهوم با ساکنانی خیالی، و نه بازگشت به گذشته به معنایی که امروز ایدئولوژیک میدانیم است، بلکه خودآگاهی باشندگان و مردمانی از تبارهای مختلف است که در طول سالیان در این جغرافیا زندگی کرده و میکنند.
به عنوان نمونه می توان به تعلق مردمی به ایران به مثابه وطن در دوره صفویه اشاره کرد. احمد اشرف نشان داده است که چگونه در دوره صفوی شاعرانی که به هند مهاجرت کرده بودند، در سوز و گداز دوری از ایران به مثابه وطن، نوا سر داده و اظهار دلتنگی میکردند. آنها در زمره دولتمردان صفوی نبودند، بلکه مردمانی واقعی بودند که نژاد از تبارهای گوناگون داشتند، اما وارث خودآگاهی ایرانشهری فردوسی بودند. "عبدالنبی فخرالزمان قزوینی" که از جمله این شاعران است، در ابیاتی محزون میگوید.
که ای آرزومند ایران زمین / ز هجر وطن چند باشی حزین
ترا هست اگر میل گشت وطن / برو بر در خان لشکرشکن
ز امداد آن خان والا مقام/ به ایران روی خوشدل و دوستکام
اشرف خراسانی، شاعر دیگری که احمد اشرف بخوبی روایت آنها را آورده است، در بیت معروفی میگوید:
اشرف از کشور ایران نکنی دل، که نهال / چون ز جا کنده شد، از نشو و نما میافتد
برخلاف نظر توفیق، همین مفهوم-روایت ایران، در طول سالیان متمادی مردم این سرزمین از تبارهای مختلف را کنار هم قرار داده و مانع از جنگ و خونریزیهای قومی-نژادی میان آنها شده است. ایرانشهری به مثابه هویتی مردمی و تاریخی که ما مردمان ایران امروز وارث آن هستیم، یک خودآگاهی فراقومی و فرازبانیست، که تلاشهای ایدئولوژیک ناتاریخی برای ضدیت با آن ممکن است منجر به جنگ همه علیه همه شود و نه وجود آن، چنان که ابراهیم توفیق ترسیم میکند.
جواد طباطبایی در کتاب آخر خود، "ملت دولت و حکومت قانون"، برخلاف نظر توفیق که ایرانشهری را ضدیت وحدت با تکثر مردم در جامعه کنونی میداند، در توضیح دیدگاه مشروطه خواهان در مجلس اول و در نقد دیدگاه شیخ فضل الله نوری، نشان میدهد که از دیدگاه مشروطه ایرانی که بنا دارد امر قدیم را جدید کند، مردم ایران از هر تبار و مذهبی، در برابر قانون مساوی خواهند بود.
دیدگاه ابراهیم توفیق، برغم تاکید ایشان بر تاریخی بودن جامعه شناسی و نقد رویکردهای غیر تاریخی در میان جامعه شناسان، در نهایت بدون گفتگو با تاریخ و به بیان فرنان برودل، به گفتگوی ناشنوایان میانجامد که حاصل آن جز آگاهی کاذب به بیان خود مارکس نخواهد بود.
ابراهیم توفیق - عکس: رئوفه رستمی - روزنامه شرق