✒️فریما دستیار، فارغالتحصیل کارشناسی ارشد تاریخ، پایش ایران اسلامی، دانشگاه تهران
حکومت قاجارها، از نخستین روزهای مبارزه آقامحمد خان برای دستیابی به قدرت، با بحران مردانگی دست به گریبان بود. این رقابت گاهی در تمام حوزههای شمایل و ظاهر، شجاعت و نظامیگری، عملگرایی و اصلاحطلبی جلوه مینمود. اهمیت پرداختن به این موضوع، در حساسیت ویژهای است که خاندان قاجاریه از ابتدای روی کار آمدنشان برای مردانگی سنتی ایجاد کرده بودند.
این حساسیتها، موجب شدکه مردانگی ایرانی برای نخستین بار، از بالاترین و مهمترین فرد در یک کشور، یعنی پادشاه، تا پستترین طبقات اجتماعی، در موقعیتی متزلزل قرار بگیرد.
این امر، مردانگی ایرانی را بیش از پیش در مقابل مردانگیهای دیگر، تضعیف مینمود و ردیابی این بحران، از طریق متون تاریخی اواخر دوره زندیه و اوایل دوره قاجار، به خوبی امکانپذیر است؛ از روزگار باستان، یکی از ویژگیهای حیاتی پادشاه، در کمال جسمانی وی تعریف میشد. شاهنشاه، در رأس هرم قدرت، همواره دارای وجاهت خاصی بود كه او را از سایر مردمان متمایز میكرد.
این برتری، حتی در مقایسه بدن او نسبت به رعایایش مشاهده میشود. بهگونهایكه پادشاه، تنها یك بدن جسمانی و خاكی نداشت؛ بلكه دارای بدنی سیاسی و نمادین هم بود. بخشی از مدایح شاعران پارسیگوی و القاب موجود در متون تاریخی و كتیبههای ایران باستان، به توصیف و ستایش عناصر كالبدی و جسمانی شاهان اختصاص دارد. رسوخ این متون به حوزه باورهای عامیانه، آراء نظریهپردازان و اندرزهای سیاسی نیز، بیانگر دیگر وجوه اهمیت آن است.[1]
در وندیداد آمده :« شاه باید از هرگونه نقص عضو دور باشد.»[2]بر اساس پژوهشهای كریستینسن بر روی كتیبههای باستانی، اهورامزدا خدای بزرگ نیز دارای بدن و پوششی بسان بدن پادشاه است.[3] با وجود تحولات سیاسی ایران پس از سقوط ساسانیان، پادشاهی در این دوره همان معنا و مقام دوران باستانی را داشت و پادشاه برگزیده خدا شناخته میشد.
آقا محمدخان قاجار و مردانگی ایرانی
ویژگیهای بدنی آقامحمدخان قاجار پس از مقطوع النسل شدن، میتواند مثال مناسبی برای نشان دادن اهمیت مردانگی و جسم باشد. خواجگی این پادشاه، از سبك زندگی و شیوههایی كه برای اداره امور، در دوران سلطنتش برگزید تاثیرگذار پذیرفته است.
با توجه به سکوت یا سانسور اغلب منابع قاجاری درباره وی، بیشتر مطالبی که در دورههای بعدی درباره او نگاشتهاند، با مباحث فانتزی و داستانهای خیالی و رمانگونه آمیخته شده است. با این حال، هدف نگارنده در این بخش راستی و درستی این مباحث نیست؛ بلکه، بستر مناسب جامعه و اندیشهٔ ایرانی در رواج اینگونه مطالب، پیرامون این شاه قاجاری را مد نظر دارد.
تبعات ظاهری و فیزیكی خـواجگی بر بدن آقامحمدخان، یك سال پس از سكونت در تهران، بـه تـدریج در چهـرهاش آشـكار شـد. ریش و سبیل وی كه روییده بود، رفتهرفته از بین رفت و صورت فربـه و زیبـای او بیرنگ و لاغر شد، حتی حالت چشمان او تغییر یافت و صدایی شبیه صدای زنهـا پیدا كرد. در این دوره، صدای بم و مردانه، از علائم تشخص و قدرت بود.
پس از بـروز تـدریجی آثـار خـواجگی ، صـدای آقامحمدخان از حالت مردانه به صدایی شبه زنانه تغییر یافـت. ایـن واقعـه بعـد از آنكه به فرماندهی و پادشاهی رسید، بسیار موجب آزار و احساس حقارت مـی شـد. به ناچار وی از بانگ زدن خودداری میكرد.
در این زمان، پادشاهان برای نشان دادن قدرت، خدمه خود را با بانگ خشن و بلند صدا میكردند. آقامحمدخان قاجار برای احضـار خدمـه بانـگ نمیزد بلكه چیزی شبیه دهل كنار خود داشت و هـر وقـت مـیخواسـت خدمـه را احضار كند، دوبار بر دهل مـیكوبیـد. بـه همـین دلیـل، دشـمنانش عنـوان «خواجه دهـل زن» بـر او گذاشـتند.
آقامحمـدخان در جنـگهـای متعـددی بعـد از مـرگ كریمخان، شركت كرد و در تمام آنها فرمانده نظامی بود؛ اما هـیچ گـاه فرمـان نظـامی نداد و فریاد نزد تا صدای زنانهاش به گوش سـربازان نرسـد و او را مـورد تمسـخرقرار ندهند.[4] بروز تدریجی آثار خواجگی در صدا و رخسار وی را ، میتوان نشانهای از اختگیناقص دانست که در آثار برخی نویسندگان، به آن اشاره میشد.[5]
نباید با نگاه امروزی به مسأله اختگی آقا محمدخان اندیشید؛ تقریباً همه تاریخنگاران دوره اولیه قاجار، در کتابهای ناسخالتوایخ، اكسیرالتواریخ در مورد خواجـه شـدن وی سـكوت اختیار كردهاند؛[6] حتی لفظ «آغا» که حرف اشارهای مختص به زنان بود، توسط عامه به او اطلاق شده و در این تواریخ غالباً «محمدشاه» نامیده میشد؛ امـا تـاریخنگـاران بیطرف، در این مورد چندین روایت و فرضیه ارائه دادهاند.
در روضة الصفا، تـاریخ واقعه در هفت یا هشت سالگی و آن هم توسط علیقلیخان افشار یا همان عادلشـاه برادرزاده و جانشین نادرشاه ذكر شده است. تاریخنگاران بعدیِ بسـیاری نیـز، همـین نظر را پذیرفته و عادلشاه را عامل این كار دانستهانـد.[7]
ایـن اقـدام زمـانی صـورت گرفته كه آقامحمدخان هنوز كودك بوده و قدرت حضور در جنـگهـا را نداشـت و صرفاً به منظور قطع امید ایل قاجار توسط رقبا، انجام شده اسـت: « عادلشـاه او را اخته كرد تا وی را به عنوان یك رقیـب بـالقوه، از صـحنه سیاسـت ایـران حـذف كند.»[8]
جواز ورود آقامحمدخان قاجار، به حرم كریمخانی به دلیل خواجه بودن، یكی از رفتارهای تكرارشونده بود؛ چون مردانگی نداشت، میتوانست در میان زنـان محـارم كریمخان، بهراحتی آمدوشد داشته باشد و حتی زنهای كریمخان زند خود را از وی نمیپوشاندند!
هرچند این رفتار نیز در راستای القای احساس حقـارت بـه وی بـود؛ اما آقامحمدخان از آن، به مثابه روشی برای خبرگیری و شناخت عمیق مسائل دربـار استفاده میكرد؛ به ویژه آنكه عمهاش یكی از زنهای كریمخان زند بود و از ایـن راه نیز كسب اطلاع میكرد[9]و با همین اطلاعـات توانسـت مـرگ كـریم خـان زنـد را پیشبینی کند.
از دیگر نتایج خواجگی آقامحمدخان، نداشتن ریش بود. شاید همین ویژگی و احساس حقارت ناشی از آن، سبب شد كه فرمان تراشیدن ریش و پرداخت مالیات ریش صادر شود. مردم مازندران و استرآباد نیز به جهت عرفی، مالی و شرعی به مخالفت پرداختند و كسی نبود كه خواهان نابودی آقامحمـدخان قاجـار نباشد. خود آقا محمدخان هم متوجه شد كه اشتباه كرده؛ اما هنگامی پی به اشتباه خود بـرد كه حمله شیخ ویسخان آغاز شده بود. هرچند اعلام كرد مالیات ریش لغو شده، بـا این همه، مجبور شد ساری را ترك كند و قشون شیخویس وارد این شهر شـدند.
ایـن اقدام موجب شد تا مدتها به مناسبت خشمی كه مازنـدران بـر سـر مسأله ریـش داشت، كسی حاضر به حمایت آقامحمدخان نباشد. وی هزینـه سنگینی بابت مسأله ریش پرداخت. این امر نشان می دهد که حتی مرد بـاارادهای چـون آقامحمدخان، ممكن است بر اثر عقده روحی و نقـص جسـمی، مبـادرت بـه چنـین اعمالی نماید.[10]
بحران مردانگی از آن جهت، عرصه را بر آقا محمدخان تنگتر کردکه، نمونهای ایدهآل از مردانگی سنتی ایرانی، یعنی لطفعلیخان زند با نمودی از شمایل پهلوانی و اساطیری از یک شاه ایرانی، در مقابل سر سلسله قاجارها قرار گرفت.
اگرچه لطفعلیخان، مجالی برای نشان دادن استعدادهای سیاسی خود نیافت؛ اما به خاطر بهرهمندی از ویژگیهای جسمانی و پهلوانی مطلوب در باور ایرانی، شاه محبوبی برای ایرانیان بهشمار میرفت: «سراسر فارس لطفعلیخان، فرزند جعفرخان را به شاهی میشناخت و او شاهزادهای بود نوزده ساله، که مردم هر آنچه را در خیال خود از سلطنت آرزو میکردند، آینهوار در وجود او پرتو افکن میدیدند… زیبایی شگرف و سرشت دلاور که به هر روزگار هنری است کمیاب و در آن آغاز جوانی، به زیور لطف نیز آراسته بود.»[11]
تمام ویژگیهای مردانگی هژمونیک ایرانی، در لطفعلیخان دیده میشد و نام او برای پاسداشت این ویژگیها، در کنار برترین نمونههای مردانگی قرار میگرفت: « او نمونه لطف مردانگی بود و به همان میزان که درستی و جوانمردی داشته، شجاعت و پشتکار نیز از وی دیده شد. به گواه مردمی که شاهد پهلوانىهایش بودند، او بیشتر از دلیری هایی که در داستان های ایرانی به رستم دستان نسبت میدهند، رشادت نمود.»[12]
درباره شکنجهها و مرگ لطفعلیخان در منابع و مآخذ تاریخی این دوره، مطالب بسیاری نوشته شده است که بهدلیل احساسات خاص این زمان، تشخیص درستی و نادرستی آنها، ممکن نیست. با این همه، تمام این روایتها، که نشاندهنده مظلومیت لطفعلیخان و قساوت آقامحمدخان بود.
نقل است که مردم ایران، لطفعلیخان نابینا را به آقامحمدخان اخته ترجیح میدادند؛ همین مطلب، اهمیت عناصر مردانگی جسم شاه را در میان ایرانیان، بهخوبی نشان میدهد. عـرف اجتمـاعی آن دوره نیـز، خواجگـان را افـرادی ناقصالخلقه میدید و عقیده بر آن بود آنـان در عقـل و لیاقـت نیـز نقصـان دارنـد.
كریمخان نیز چنین میاندیشید؛ كه لیاقت و استعداد در آقامحمدخان مثل رجولیت او خنثی شده و دیگر نمی تواند بجنگد و روز و شـب راهپیمـایی كنـد ؛ بـه فرض اینكه درصدد اقدامی برآید، مـردم از وی اطاعـت نخواهنـد كـرد؛ زیـرا وی را لایق رهبری و برتری نمیدانند.
با بررسی دقیق متون این دوره، میتوان پی برد که بدون هیچ اغراق و بزرگنمایی، مردانگی مهمترین عامل رقابت در میان این دو شاه ایرانی بود. شعری منسوب به لطفعلیخان در ایام اسارتش نشان میدهد که این دوگانه، حتی برای شخص لطفعلیخان نیز مایه حسرت و ناراحتی بوده است:
یارب ستدی ملک ز دست چو منی
دادی به مخنثی نه مردی نه زنی
ازگردش روزگار معلومم شد
پیش توچه دف زنی چه شمنی
این شعر کوتاه، چه متعلق به لطفعلیخان باشد و چه نباشد، نشان میدهد که مهمترین عامل شایستگی برای پادشاهی در میان ایرانیان، مردانگی و دلاوری است. اولیویه مینویسد، یك مخنّث در میان ملت ایران احترامی ندارد و حتی به اهانت و تحقیر وی میپردازند تا چه رسد به اینكه بخواهنـد او را بـه پادشـاهی برگزیننـد. چنین كسی را كه احترامی در میان آنان ندارد و عادتاً هم او را از سلطنت منع كننـد، پس كدام معجزه خارقالعادهای او را به تـاج و تخـت رسـانده اسـت ؟ چـه چیـزی موجب شده مردم سلطنت او را در ظاهر بپذیرند؟[13]
واتسن نیز ضمن تأیید امنیت ظاهری راهها و مسافران و كاروانیان، اظهار میدارد در پس این امنیت ظاهری، یـك عدم رضایت عمومی و حتی شكنجه روحی عمومی نهفته بـود؛ زیـرا طبـق «رسـوم اجتماعی» شخصی را كه دارای نقص جسمانی بود، شایسته احراز مقام سـلطنت نمیدانست. وی نیز همچون اولیویه خشونت عمل شدید آقامحمدخان را دلیل كسب سـلطنت و استمرار آن میداند. بهرغم مخالفت مردم، روزگار او را برانگیخته و اكنون بـر ایشـان فرمانروایی میکند و این احساسـات نارضـایتی پنهـان، طبیعـی بـود . اگـر عملیـات نابهنجار و بیرحمیهای آقامحمدخان نبود، هرگز به كسب قدرت و استمرار قدرت دست نمییافت.[14]
بنابراین، خشونت و اقدامات متهورانه آقا محمدخان، جایگزینی برای سایر خصلتهای مردانهای بودکه به شکل قهری از او سلب شده بودند. وی، مردانگی خود را با تنبیه و مجازات دشمنان نشان میداد. موضوع اختگی و نحوه برخورد مخالفان و مردم عادی با آن، به شكلگیری سبك زندگی و سیاستمداری خاص وی منجر شد.
عدم پذیرش خواجـه قاجار به عنوان پادشاه در عرف اجتمـاعی و مردمـان زمانـه، طنزهـا و لطیفـههـا و اشعاری را كه بعضاً آشكارا علیه وی میخواندند، هزینه حفظ قدرت، بعد از كسـب آن را بر وی بسیار گزاف و غیرقابل تحمل مینمود و همزمان عقدههای روانی حاصـل از اختگی وی را عمیقتر میساخت.[15] از جمله در برجهای كرمان در حین محاصـره ، مردم با آهنگ این تصنیف را میخواندند :
آق ممخان «اخته» تـا كـی زنــی شلختـــه
قدت میاد رو تختـه این هفتـه نه اون هفتــه[16]
در مقابل، مقام و منزلت لطفعلیخان به عنوان یک شاه شهید یا یک انسان وارسته، دلاور و بیگناه، برای مردم ایران یادآور شخصیتهایی چون سیاوش یا امام حسین (ع) نیز بود، زیرا در روزهای سوگواری و مصیبتخوانی… در میدانها و تکیهها با سرهای تراشیده و سینههای برهنه، پیش از آغاز نوحهسرایی درباره حسین(ع) و خاندان او، داستان دلیرانه و دردناک لطفعلیخان را دیباچه مرثیه خود میکنند:
حاجی[17] تو را گفتم پدر تو ما را کردی در به در
خسرو دادی دست قجر لعنت به ریش تو پدر[18]
----------------------
پانویس:
۱. Farima.dastyar2016@gmail.com
۲. علیزاده بیرجندی، زهرا و حمیدی، سمیه، (1400). « واکاوی سیر تطور بدن نمادین سلطان در نظام پادشاهی ایران»، مجله پژوهشهای تاریخی ایران و اسلام، ش 28، بهار و تابستان، ص 207.
۳. وندیداد، فرگرد دوم، بند٢٩.
۴.کریستین سن، آرتور، (۱۳۷۲). ایران در زمان ساسانیان، ترجمهٔ رشید یاسمی، تهران: دنیای کتاب، صص ۱۴۱-۱۴۰.
۵. گوره، ژان، خواجه تاجدار، مترجم: ذبيحاالله منصوري، ج 2، تهران: اميركبير، ص ۲۷۹-۲۷۶ و ۲۸۲-۲۸۳.
۶. پاکروان، امینه، (۱۳۴۸). آقا محمدخان قاجار، ترجمهٔ جهانگیر افکاری، تهران: انتشارات لوح، ص ۷۲.
۷. محمدتقي سپهر، ناسخ التواريخ، بـه اهتمـام جمشـید كيـانفر، تهران: اساطير. عليقلي ميـرزا اعتمادالسـلطنه، (۱۳۷۰) اكسـير التـواريخ ، تهران: مؤسسه انتشارات ويسمن.
۸. واتسون، رابرت گرانت، (۱۳۴۰). تاريخ قاجار، ترجمۀ عباسعلي آذری، تهران: ،بینا، ص۵۱؛ و نيـز . آ. ن: كوزنتسـوا، (۱۳۸۲).پـژوهشهـايی پيرامـون تاريخ نوين ايران، ترجمۀ سيروس ايزدي و ميتراسـادات ايـزدي، تهـران : نشـر ورجاونـد، ص ۱۶.
۹. Ali Qajar, (1992). Les Rois Oublis, Paris: Edition Kian, PP. 27-28.
۱۰.گوره، همان منبع، ج 1، ص ۳۵۳.
۱۱. همان، صص ۲۷۹ -۲۷۶.
۱۲. پاکروان، همان منبع، ص ۱۵۹ و ۱۶۰.
۱۳. همان منبع، ص ۱۸۲.
۱۴. اوليويه، همان منبع، ص ۹۵.
۱۵. همان، صص ۷۱ و ۹۶ و نيز واتسون، همان منبع، ص ۷۱.
۱۶. برزگر، ابراهیم، (1387)، «نظریه آدلر و روانشناسی سیاسی آقا محمدخان قاجار»، پژوهشنامه علوم سیاسی، سال چهارم، ش اول، زمستان، ص 32-31.
۱۷. باستانی پاریزی، محمدابراهیم، (1367). آسیای هفت رنگ، تهران: دنیای کتاب، ص 216.
۱۸. منظور حاجی ابراهیمخان کلانتر است.
۱۹. پاکروان، همان منبع، ص ۲۰۸.