- نویسنده : مدیر
- تاریخ : آذر 4, 1395
- بازدید : 78
تاریخ رخدادها به چه معنا تاریخ «رخداد»هاست؟
بنیانگذاران آنال، تاریخی را که در پی تحقق آن بودند در تقابل با شکلی از تاریخ می دانستند که آن را ذیل اصطلاح «تاریخ رخدادها» (Histoire événementielle)صورت بندی میکردند. در سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم که تمامی علوم اجتماعی و به ویژه تاریخ به دنبال پوشیدن ردای علم بر تن رشتههای خود بودند، مفهوم رخداد (événement) در نزد موخان پوزیتویست این ادعا را داشت که با صورتبندی کردن موضوعات تاریخی حول رخدادها، میتوان ردای علم را بر تن تاریخ کرد. به زعم این مورخان تنها دغدغه مورخ می بایستی صرفاً مطالعه گذشته انسان بی هیچ هدفی خارج از این مطالعه باشد. زیرا گذشته بشر صرفا از مجموعه ای از وقایع تشکیل می شود و تلاش مورخ باید در این باشد که با منظم کردن اسناد، بتواند وقایع تاریخی و روابط میان آنها را مشخص کند. این روابط میان رخدادها و وقایع، خود نوعی دترمینیسم پدید میآورند بدین معنا که وقایع در نسبت با خود زنجیره ای را تشکیل می دهند که علت هر کدام از این رخدادها در رخداد یا واقعه ای است که پیش از آن اتفاق افتاده است. بدین ترتیب رخداد در نسبت با زنجیره رخدادهای قبل از خود است که می تواند رخداد باشد و بدین گونه تاریخ در این صورت از تاریخنویسی به مجموعه ای از علت و معلول ها تبدیل می شود. به تعبیر لانگالوا و سینوبوس دو مورخی که به نماد دشمنی با مکتب آنال تبدیل شدند تمام تاریخ زنجیره وقایعی است که هر کدام از آنها تعین بخش دیگری است: «نیزۀ مونتگومری علت مرگ هانری دوم است و این مرگ علت برتخت نشستن خاندان گیز است و این بر تخت نشستن علت قیام هوگونوتها». و در اینجاست که میتوان هنوز طنین پیام انقلابی لوسین فور را شنید که معتقد بود تمامی تاریخها باید حول مسائل سازمان یابند.
محمد جواد عبدالهی, دانش آموخته دکتری دانشگاه تهران
تاریخ در کشاکش فیلسوفان و ادیبان
هگل تلاش کرد تاریخ را با فلسفه درآمیزد و یا در آن نظرات فلسفی به کار بندد؛ لکن جز نگاهِ به تاریخ از منظرِ یک فیلسوف، چیزی دیگری عایدش نشد! بهعبارتدیگر او همچنان فیلسوفی ماند که در شطّ تاریخ فیلسوفانه مینگریست. حالِ کسانی که گمان میکردند ابنخلدون مورّخ ـ فیلسوف است و بهاینترتیب قصد داشتند او را از چارچوب مورّخ ـ فقیه بودن خارج نمایند نیز، همان است و البته علیرغم آنان، ابنخلدون مورّخ ـ فقیه باقی ماند. فصولی که در «مقدمه» حول تاریخ میچرخد، در حقیقت، تاریخ است و نه فلسفه. نظرات او پیرامون عمران، فلسفه نیست بلکه تلاشی است برای فهم تاریخ.
ادیبان نیز حکایتی بهمانند حال فیلسوفان دارند. آنان نیز عرصه تاریخ را مورد تاختوتاز قراردادند، امّا با این کار، مورخ نشدند. عباس محمود عقاد در تاریخ، سلسله کتابهای معروف به «عبقریّات» نگاشت، با این وصف، این کتابها تاریخ نیستند، بلکه کتاب حکمتاند؛ به دلیل آنکه عقاد، در تاریخ به دیده حکما و بر شیوه، روش و طبیعت آنان نگریسته است. طهحسین هم کتابهایی در تاریخ نوشته است، بااینحال، او هم مورّخ نیست، ادیبی است که تاریخ را ادیبانه مینگارد. مانند عقاد و طهحسین نویسندگان بسیاری را در غرب میتوان برشمرد: ماکولی نزد انگلیسیها و فردریک شیللر نزد آلمانیها. ماکولی ادیبی حکیم است و کتابهای او در تاریخ، کُتبِ ادب و حکمتاند؛ شیللر شاعر است و کتابهای او در تاریخ، شعر یا کلام شاعرانهاند..
منبع: حسین مؤنس؛ التاریخ و المؤرّخون فی علم التاریخ؛ دارالرشاد: قاهره، الطبعه الثانیه، ۲۰۰۱م. صص: ۲۰۷-۲۰۸
ـــــ برگردان:جلال محمودی
پیوند ناگسستنی «تاریخ» و «فقه»
مورّخان واقعی (و نه شبهمورّخان!) کسانی هستند که زیست آدمیان را از آغاز پیدایش بر این کره خاکی تا اکنونِ ما در ابعاد مختلف مطالعه و بررسی میکنند. این مطالعه همه جوانب اجتماعی، فکری، فرهنگی، سیاسی و..، را با همه پستیوبلندیهای آن در بر میگیرد. یکی از مهمترین و اساساً ناگسستنیترین حوزه مطالعات تاریخی، مطالعه «فقه/حقوق» است. چیزی که متأسفانه ـ آنگونه که بایدوشاید ـ مورد توجه و عنایت مورّخان قرار نگرفته است. بگذارید مسأله را با یک پرسش بنیادین آغاز کنیم: آیا فقه/حقوق کمکی به مطالعاتِ تاریخی میکند؟ برای پاسخ به این پرسش ناگزیر پیش از هرگونه سخنی باید نیمنگاهی به حوزه فقه/حقوق بیندازیم. در یک تعریف غیر فنّی، فقه/حقوق مجموعه قوانینی است که فقیهان/حقوقدانان برای تنظیم مناسبت زندگی در جامعه عرضه میکنند و حکومتها بر اساس همان به رتقوفتق امورات مردم پرداخته و ناظر بر اجرای آن هستند؛ بنابراین، حیات اجتماعی تکتک افراد یک جامعه تابع مجموعهای از قوانین است که هم از اتوریته برخوردارند و هم ضمانت اجرایی دارند. تمامی اعمال و رفتارهای افراد یک جامعه، متأثّرِ از مجموعه قوانین حاکم بر آن هستند. کوته آنکه مورّخ برای فهم درست کنش و واکنش در بافت مکان و سِیرِ زمان، ناگزیر میبایست به قوانین حاکمه بر آن جامعه توجه کند.
در تاریخ اسلام این پیوستگی مضاعف است. به دلیل آنکه «فقه اسلامی» علاوه بر وجهه تقنینی که با حقوق وضعی در آن مشترک است، از اتوریته الهی هم برخوردار است و درست به همین دلیل مقدّس دانسته شده و میشود تا بدان جا که این قدسیات، به دستاندرکارانِ آنهم تسرّی داده شده و از همین منظر، فقها علاوه برداشتن جایگاه ویژه و نفوذ در تاریخ اسلام، بهصورت توأمان نزد حاکمان و آحاد مردم، اوّلین تدوینکنندگان اندیشه سیاسی در تاریخ اسلام هم بودهاند. بگذریم از آنکه خودِ متون فقهی هم، در ابواب مختلف مانند «جهاد»، «احکام اهل ذمّه»، «کتابِ امربهمعروف و نهی از منکر» و… مستقیماً و یا تلویحاً به قواعد حکمرانی و امر سیاسی توجه داشتهاند. جای یک پرسش بنیادیتر و البته تخصصیتر خالی است: آیا فهم رُخدادهای تاریخِ اسلام با همه جوانب فکری، فرهنگی، سیاسی و…، بدونِ توجه به دانشِ فقه و متوّلیان آن، ممکن است؟ شاخت(SCHACHT) بر این باور است که «فقه اسلامی، عصاره اندیشه و عیانترین نظامنامه شیوه زندگی اسلامی، اساس و شالوده آن است.»[۱] اگر سخن شاخت را بپذیریم، مطالعه تاریخ بدون پرداختن به فقه و فقها ممکن نخواهد بود.
یادمان نرود که تاریخ، عرصهی عملی کاربستِ فقه در جامعه اسلامی است. بهویژه در مطالعه تاریخ اجتماعی ضرورت توجه به فقه و فقها عیانتر است. اطلاعات بکر و بیشمار کتابهای موسوم به «فتاوای فقهیه» در مشرق اسلامی و «فقه النوازل» در مغرب اسلامی، خود مؤیّد خوبی بر این ادّعا هستند و منتظر پژوهش نقّادانه مورّخان. در این گونه کتابها شخص سائل از فقیه استفتاء کرده است و اغلب مجموع این فتاوا باقی ماندهاند. چون طلب استفتاء مربوط به امورات جاری زندگی بوده است و فقیه به ناگزیر میبایست پاسخ و راهحلی درخور و عملیاتی به اینگونه استفتاها میداده است، تاریخ واقعی حیات اجتماعی آن دوره را بهخوبی به تصویر میکشند؛ و چهبسا این اطلاعات تاریخی ارزشمند ناقض و یا مؤیّد معلومات کتابهای تاریخی رایج درباره آن دوره باشند. در هر دو صورت ارزشمندند؛ و از همه مهمتر اگر به دنبال تاریخ فرودستان جامعه باشیم بدون شکّ سرنخهای بسیاری از زندگی مردمان عادی را در لابهلای این اسناد بِکر میتوان یافت.
نکته بعدی آنکه علم متولّی جهانبینی مسلمانان یعنی تعریف رابطه بین خدا، انسان، زمان و مکان، در سنّت اسلامی، کلام است و کیست که نداند آبشخورِ تاریخ اندیشه در اسلام همین جهانبینی و به دیگر سخن، کلام است. بحث از نسبت کلام با تاریخ خود یادداشت جداگانهای میطلبد و در اینجا به همین مقدار اکتفا میشود. از طرف دیگر در دانش فقه، علمی در فلسفه و روششناسی فقه داریم به نام اصول فقه. اصول فقه به لحاظ منطقی و محتوایی بر کلام بنا میشد، بنابراین، میان اصول فقه و کلام، از یکسو و اصول فقه و احکام شرعی، از دیگر سو، رابطه سازواری برقرار بوده و هست.[۲] این موضوع در خصوص قوانین وضعی هم صادق است. حال دوباره این پرسش را پیش روی خوانندگان عزیز میگذاریم که باوجود این زنجیرهی ارتباطی سازوار بین نگاه به هستی (که علم کلام متولی آن است) و اصول فقه (علمی که مبانی آن ریشه در جهانبینی دارد) و فقه و خروجی آنکه در رفتار و عملکردهای فقهمدارانه مسلمانان خود را مینمایاند و بر اساس همان فرهنگ و تمدن مسلمانان سامان گرفته است، باز میتوان فقه و فقها و تأثیری که مستقیم و غیرمستقیم بر تاریخ اسلام گذاردهاند، نادیده گرفت؟! نتیجه این شیوه نگریستن ما به مطالعات تاریخی پیش روی ما است: چشم دوختهایم به دست و دهان مستشرقان. نگاهی به کار خانم کرونه (که خانم دکتر حاتمی در همین صفحه چند روز پیش معرفی کردند بیندازید!) خواهشمندم پیش از آنکه به گوشت کتاب بپردازید، نظری در اسکلت کتاب کنید! خانم کرونه نمونهای است از خروارها..!
آیا میتوان تاریخ مدرن ملتهای مسلمان را بدون توجه به موضعگیری فقها در مقابل «مدرنیته/تجدد» بررسی و مطالعه کرد؟ مگر همین فقها تأثیرگذارترین گروه در مواجهه فکری با مبانی زندگی نوین(the new life) نبودند؟ آیا میشود تقنین و بهاصطلاح(codification) فقه اسلامی را بهعنوان واکنشی در قبال قوانین موضوعه واردتی از سویس، فرانسه و انگلیسی و.، در آغاز عصر موسوم به «عصر تنظیمات» و «اصلاحات و نوسازی» نادیده گرفت و کنش و واکنش آن را در حوادثِ تاریخی اواخر قرن نوزده و بیست میلادی و حتّی اکنون این ملّتها، ندید؟!
در غرب یکی از کسانی با این رویکرد سراغ تاریخ و حقوق رفته هنری مین (۱۸۲۲-۱۸۸۸م)، است. او به دنبال تجزیهوتحلیل تمام و کمال تغییرات حقوقی جامعه از طریق تفسیرهای کلی تاریخ، در گوشه و کنار دنیا هست. مین مصرّانه پرسش خود را اینگونه طرح کرد که آیا قانون اجتماع را تغییر میدهد و یا اجتماع قانون را تغییر میدهد؟ از نظر مین، پیشرفتهای اجتماعی، معمولاً منجر به تغییر در محتوا و شکل قانون میگردد؛ و اگر قانون فهمیده و درک شود، ضوابط اجتماعی نیز بهتبع آن قابل درک خواهند بود.[۳] بهعبارتدیگر هنری مین مراحل پیشرفت جوامع را در تغییر وضعیّت قانونی آنها جستجوی میکند. روشنتر آنکه او اگرچه از بافت تاریخی و تفسیر آن برای فهم قوانین حاکم بر جوامع بهره میگیرد، امّا این کار او در نهایت رابطهای دوسویه بین تاریخ و حقوق برقرار میکند که نفع آن برای هر دو طرف محفوظ است.
باری، به نظرم باید عزم را جزم کرد و هر چه زودتر پُلی بین تاریخ و فقه در یکی از دانشگاههای معتبر کشور زده شود. بدون شکّ این کار، افزون بر علاقه، نیاز به دانشجویان پژوهشگر آشنا با هر دو حوزه تاریخ و فقه هم دارد. امید میرود این گستره، ثمرات بسیاری برای تاریخ داشته باشد. تلاش کردهام به صورت بسیار مختصر از ادّعای ضروت توجه مورّخان و دانشجویان تاریخ به گستره فقه دفاع کنم. امیدوارم توانسته باشم اهمیّت و ضرورت این کار را ولو اندک نشان داده باشم.
ــــــ نگارنده: سیدجلال محمودی
[۱]. JOSEPH SCHACHT; an introduction to ISLAMIC LAW; OXFORD PRESS; 1964; P: 13.
[۲]. بن حلّاق، وائل؛ تاریخ تئوری های حقوقی اسلامی؛ ترجمه: محمد راسخ، نشر: نی، چاپ اول، ۱۳۸۶ خورشیدی؛ ص ۳۵۸٫
[۳]. H. Maine, Ancient Law, 1861, 24
جدال مورّخان و شبهمورّخان بر سر حافظه تاریخی و حافظه جمعی!
به یک معنی تاریخ عبارت است از ثبت و ضبط بیطرفانه وقایع زندگی مردمان در بافت زمان، تحلیل معنا و کُنه آن در اکنون و آینده؛ حافظه جمعی هم عبارت است از یادآوری منتخب وقایع تاریخی جهتِ وصولِ به اهداف سیاسی و ایدئولوژیکی. شاید یکی از بزنگاههایی که با وضوح تمام تمایز بین مورّخان و شبهمورّخان را نمایان میسازد، نحوه تعامل این دودسته با امر واقع است.
شبه مورّخان کسانی هستند که به نام دستیابی به تاریخ واقعی و البته برای برساختن حافظه جمعی مطلوب خود، بهمقتضای زمان، بخشهای از تاریخ را گزینش و پررنگ نموده و باقی را به حاشیه میرانند. نباید فراموش کرد حافظه جمعی با حافظه تاریخی (واقعی) یکسان نیست. او وقایع تاریخی را گزینش می کند و آن را برای مقصد دیگری که در پی آن است، به کار میگیرد. برای او امر واقع در گذشته بهخودیخود ارزشی ندارد، سَنَد مهم نیست! کلیّت، پیوستگی و منطق حوادث تاریخی اولویّت ندارد. او پیش از آنکه وارد عرصه تاریخ شود، تصمیم خود را گرفته و با قصد و نیّت مشخص و از پیش تعیینشده، وارد تاریخ میشود تا با مُثله کردن تاریخ و گزینش آن، شواهدی برای مقصود و مطلوب خود بیابد. نگاه شبه مورّخ به تاریخ، ابزاری است. تاریخ برای او مقصد و مقصود نیست، بلکه وسیله است. او پایبند به روش نیست؛ روش دست و پای او را در مثله کردن تاریخ میبندد فلذا سراغ آن نمیرود. شبه مورّخان حافظه جمعی را با «تاریخ» آگاهانه خلط و منطبق میکنند. شبه مورّخِ درگیرِ حافظه جمعی، نگاهی حداکثری و یا حداقلی به شخصیّتهای تاریخی و عملکرد آنها دارد. برای شبه مورّخ فقط خوانش او از تاریخ، میتواند درست باشد. از نظر او مورّخان واقعی، تاریخ خوانانی محض هستند که فقط دغدغه سَند دارند! شبه مورّخان در هر عصری بخشهای گزینشی از تاریخ را برای تأثیرگزاری و برساختن حافظه جمعی مدّنظر خود، پررنگ مینمایند. درست به همین دلیل است که لزوماً حافظه جمعی منطبق با حافظه تاریخی نیست؛ این اقتضای اکنون است که شبه مورّخان را مکلف مینماید که میزان این انطباق چقدر باشد و یا اینکه کدام بخش از حافظه تاریخی بایستی فراخوانی گردد تا در خدمت اهداف راهبردی اکنون قرار گیرد.
در مقابل شبه مورّخان، مورّخان واقعی قرار دارند. اینان در مطالعه تاریخ گزینشی عمل نمیکنند. منطق وقایع تاریخی را در مطالعات خود در نظر میگیرند و چون با مفروضات پیشینی سراغ وقایع نمیروند، خوب و بد، زشت و زیبای تاریخ را مدّ نظر قرار میدهند. برای مورّخان روشمندی و سَنَد حکم و آبونان دارد؛ روش در تاریخ عبارت است از شیوه علمیای که در جمعآوری مواد تاریخی، طبقهبندی و بهرهبرداری آنها، به کار گرفته میشود. آنان در کتابت تاریخ متکی بر اسناد هستند. سند پشتوانه و مؤیّد ادّعای او است و بیانگر آن است که آنچه وی در حوزه تاریخ میگوید و مینویسد متّکی بر مبنایی است که دیگری در صورت تمایل و قصد بر سنجش آن ادّعا، میتواند بدان رجوع کند تا آن را راستی آزمایی نماید. یادمان نرود که گاهی برخی از مورّخان هم کار شبه مورّخی مرتکب میشوند امّا استثناء ناقض قاعده کلی نیست، بلکه تقویتکننده آن است. شاید در جمعبندی نهایی بتوان ادّعا کرد مورخان واقعی تلاش میکنند تاریخ را آنگونه که رخداده است، بازنمایی کنند و نگاهی واقعگرایانه به گذشته، اکنون و به تَبعِ آن آینده داشته باشند؛ در مقابل، شبه مورّخان، نگاهشان به تاریخ ایدئولوژیک و دائماً دچار افراط و تفریط می شوند.
نویسنده: سیدجلال محمودی/دانشجوی دکتری تاریخ اسلام/دانشگاه تهران